سه‌شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۳




چند روز پيش كه اون بارون حسابي اومد،
يه كبوتر رو ديدم كه لونه ش از روي درخت افتاده بود پايين.
كبوتره بدون اينكه از رفت و آمد عابرها بترسه،
همينطور ايستاده بود و به خونه خرابشده ش نگاه مي كرد؛
انگار كه ديگه هيچي براش مهم نباشه.
حالا لابد بايد بگرده دنبال يه جاي جديد،كه امن تر از اونجا باشه.
البته اگه تا قبل از اون يه گربه گرسنه نخورده باشدش!
و
البته...
گربه گرسنه هم حق داره شكمش رو سير كنه،نه؟

چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳



چيز جديدي نيست؛
اتفاقاتي كه خواسته و ناخواسته رخ مي دهند.

شايد اين روزها بيش از هر زمان ديگري با خودم حرف مي زنم.
آن شب هم همينطور حرف مي زدم كه خوابم برد،
و بعد نيمه شب و
صداي پارس سگ و
دوباره بيدار شدن و دوباره حرف!

هوا كه طوفاني شد،نخل ها سر تكان مي دادند و
دريا سفيد مي شد.
صداي هوهوي باد مي آمد
و باران تند،
ريز ريز تمام صورت را مي شست.
آنقدر گفتم از چتر متنفرم كه عاقبت گم شد!

مي خواستم بگويم
ساندويچ هايي كه گاز مي زنيد،
طعم رژ لب مانده و سويا مي دهد،
اما صداي باران نمي گذاشت
و
آنجا كنار آن درخت بزرگ و زمين گل آلود،
دو نفر براي اولين بار دست يكديگر را فشردند،سخت!

حالا همه جا را برف پوشانده،
يكدست و تميز.
اگر پايت را فشار بدهي،فكر مي كني تا چه ارتفاعي فرو بروي؟!

گردنم درد گرفته بس كه يك وري خوابيده ام در ماشين،
حوصله بيدار ماندن را ندارم.
هوا كه سرد و جاده كه برفي باشد،
انگار يك عمر در جاده اي تا كه برسي به مقصد.
اما باز هم مي شود،
در بين خواب وبيداري،
و از ميان شيشه هاي بخارگرفته،
يك كاميون پر از گاو را تشخيص داد كه به سرعت از روي خط ممتد سبقت مي گيرد.
و منظورم از گاو،دقيقا خود گاو است،بي هيچ ايهام و كنايه اي!


دخترك از همان اول كه نشست واكمنش را روشن كرد،
صدايش آنقدر بلند بود كه من هم واضح مي شنيدم.
چه خوب كه كر نمي شود.

راستش،
از چروك شدن دست ها و صورتم مي ترسم،
و از دهان و چانه اي كه متمايل به جلو شوند،
و از اين كه پي در پي غر بزنم.

دلم مي خواست همه اين ها را تعريف مي كردم،
اما حرفهاي ديگري بود و دلتنگي هايي ديگر،
كه در پشت شيشه هاي بخارآلود ماشين سفيد رنگ حل شدند.

از همه اين ها گذشته،
منظره نارنج ها در ميان شاخ و برگ هاي سبز سبز،
چيزي نيست كه بشود به راحتي از آن گذشت.
موافقي؟!

اما اين پيشنهاد دوستانه را هم بپذير:
درسهايت را بخوان،
كمتر نق بزن،
بيشتر لبخند بزن،
و مهربانتر باش،
ارزيابي شتابزده را هم دور بريز.
خواهي ديد كه زندگيت دو چندان بهتر مي شود!

و
چه سخت!!!!!!!!!!




جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۸۳

خوبي آسمان جاده اينست،
كه به راحتي مي تواني،
دنباله يك ابر را پيدا كني،
بي آن كه ساختماني بلند،
درست وسط ميدان ديدت،
سر بر آورده باشد!

چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۳




براي مامان مرجان
و
همه مامان هايي كه ديگه نيستن


من برگ را سرودي كردم
سر سبز تر ز بيشه

من موج را سرودي كردم
پر نبض تر ز انسان

من عشق راسرودي كردم
پر طبل تر ز مرگ.

سرسبز تر ز جنگل
من برگ را سرودي كردم
پر تپش تر از دل دريا
من موج را سرودي كردم

پر طبل تر از حيات
من مرگ را سرودي كردم.

احمد شاملو


Free counter and web stats