یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

مانیتوری که تو محل کارم ازش استفاده می­کنم از این LCDهاست که دکمه Powerش، فینگر تاچه! (چه جمله­ی مزخرفی شد!)
این آقاهه که به جای اون آقا مسنه جدیدا میاد اتاق رو تمیز می­­کنه در حین انجام کار دستش خورده بود به این حسگره و مانیتورو خاموش کرده بود. وقتی با قیافه­ی وحشت­زده اومد صدام کرد، فکر کردم مثلا گوشیمو از رو میز انداخته پایین و شکوندتش یا این که برگه هامو با دستمال خیس کثیف کرده یا مثلا دستگاه مدارچاپی رو برگردونده یا...خلاصه هر فکری به ذهنم رسید جز این فکر!
قیافه­ش خیلی ترسیده بود، دلم سوخت خیلی...

شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۶



هر کسی که "پرواز شماره­ی 714" از ماجراهای تن­تن و میلو رو خونده باشه، حتما این حیوون رو به خاطر میاره!
راستی، ما اینجاییم! دالللللللللللی!

سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶

و بدین ترتیب ما هم رفتیم سر خونه و زندگی نارنجیمون!*
* طراحی کارت هم به عهده خواهر کوچیک خانوم جان بوده البت!
Free counter and web stats