صداي بوسه باران
صداي خنده گل
صداي کف زدن لحظه ها براي بهار...
فريدون مشيري
اين نقاشي تقديم به همه کساني که اين صفحه را مي بينند يا نمي بينند!
راستي م،
من امشب ياد آن روزي افتادم که در بوفه دانشگاه،
گزارش کار آز فيزيک يک يا شايد سه مي نوشتيم
و
يک گربه ناگهان جفت پا پريد روي ميز!
يک جور اثر کانسپچوال مي توانست باشد،نه؟!
اثر پنجه گربه روي صفحه جدول بندي شده!آن هم به صورت مورب!
راستي آدم بايد چه فکري بکند که يک سگ معصوم قهوه اي رنگ را بر دارد و بياورد خيابان انقلاب و بگرداند و بچراند؟!
سگ هم مدام از جمعيت بترسد و بپيچد دور طنابي که بسته اند به گردنش!
آري!
من امروز يک قلاده سگ معصوم و ترسيده ديدم!
در اين دنياي بس ذره اي پرکنش،هرکس تنها به فکر يافتن معادله حرکت خويش است!...بيا باز هم به مدل کيک کشمشي تامپسون احترام بگذاريم!