يه عکس قديمی،
يه گاز تمشک کال،
يه قطعه آهنگ،
يه چهره نسبتا آشنا،
...
همه اينا ميتونه آدم رو ببره به کلی سال قبل.
اون روز وقتی به زور يه تمشک از لابلای يه بوته خاردار چيدم،دقيقا ياد بيست سال پيش افتادم،ياد اون موقع که يه دختر بچه تپل بودم،ياد اون خونه يک طبقه نارنجی رنگ با گلهای شيپوری و اطلسی و درختهای کاج،ياد اون سرازيری که پايينش دريا بود،ياد اون تابستونا،ياد اون پل چوبيه که وقتی می خواستی از روش رد بشی،تکونهای وحشتناکی می خورد،ياد درختای انار،ياد اون قورباغه ها که سرانگشتاشون(انگشت؟) گرد بود و می چسبيدن پشت پنجره،ياد بلال و هندونه،ياد تاب توی حياط!
واقعا بعضی حوادث،تجديد ناپذيرن.
البته نه غصه می خورم و نه افسوس،فقط يه يادآوری ذهنی بود.
اين کوانتوم هم شده مصيبت!يه روز همه ميخوان ردش کنن،بعد فرداش ميگن از اين بهتر ديگه پيدا نميشه!
اما بعضی اصولش به نظر درست مياد؛مثل عملگرهای "بالا برنده" و "پايين آورنده" .
اگه گفتين چرا؟!
عملگر بودن خيلی مهمه و از اون مهمتر اينه که بتونی يه عملگر درست و حسابی باشی!
حالا بگذريم که بازم حرفام هيچ ربطی به هم نداشتن ؛)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر