چون اول هفته تهران نبودم،تولدم رو با سه روز تاخير به خودم تبريک ميگم D:
۱۸/۸/۵۸ ...
بيست و چهار سال!!!خيليه ها!داشتم فکر می کردم چی بودم،چی شدم،و چه خواهم شد.چقدر به اون چيزايی که می خواستم رسيدم و چند تا از چيزايی رو که می خواستم داشته باشم ندارم يا از دست دادم.
اما در نهايت زياد خودمو خسته نکردم؛ترجيح دادم زمان حال رو بچسبم :) اگه بتونم.
دو تا حادثه خيلی جالب هم دقيقا روز بعد تولدم اتفاق افتاد.
اول اينکه ظهر دوشنبه،انگشت شستم رو با در قوطی روغن سر بريدم؛هر چی به اينا ميگم روغن جامد بده گوش نميدن :(
دومين اتفاق شب دوشنبه به وقوع پيوست.
اون شب يه شب پره گنده بی شخصيت،از اين قهوه ايا که هيچ دوسشون ندارم اومده بود تو اتاق،ما هم پنکه سقفی رو روشن کرديم که بترسه و بره!
اونم منو نفرين کرد؛درست موقعی که می خواستم از طبقه دوم تخت جست بزنم پايين،تـــــــــــــــــق...
پره پنکه محکم خورد به سرم.خيلی خونسرد اومدم پايين،رفتم دستشويی،تو آينه ديدم سمت چپ صورتم خونيه،يه قطره خونم چکيد رو سراميکا!
خلاصه فوری رفتم تو اتاق و دوستم بعد از کلی دستمال حروم کردن يه چسب زخم بی ريخت چسبوند به سمت چپ پيشونيم،بالای ابرو.شانس آوردم پايين تر نخورد!
فردا صبح با دست و پيشونی بسته شده رفتم سر کلاس،عين اين شرورا :(
شب که رسيدم تهران،و وارد خونه شدم،قيافه مامان اينا ديدنی بود!
سرت چی شده...
دستت... ؛)
اينم از تولد امسال!
مثلا امسال سال ما "بز" هاست!اما بيشتر بز آورديم تا شانس ؛)
واااااااای
سه شنبه ديگه يک عدد ميان ترم دارم،برام دعا کنين...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر