تلويزيون،شبکه خبر:
خبرنگار:سلام
بچه:سلام
خ:حالت خوبه؟
ب:نه...
خ:چرا؟
ب:چون پام شکسته،با دستم...
خ:اِ،خب،بگو ببينم مامان و بابات کجان؟
ب:...مردن
خ:(يه دستی می کشه به سر بچهه)خب،خيلی دوسشون داشتی؟
ب:...
خ:دوستات چی؟ازشون خبری داری؟
ب:نه
خ:چرا؟
ب:چون آوردنم بيمارستان
خ:بقيه خونواده چطور؟
ب:(بچهه ديگه اشکش در اومده)همشون مردن.
خ:عيبی نداره،ايشالا که زودتر خوب ميشی(يه ماشين درمياره ميده به بچه) و برمی گردی خونتون.
به قول بعضيا:ای بر هر چی خبرنگاره ....
.
.
.
احساس می کنم تو يه سيستم نامشخص،تحت زوايای اويلری نامشخص تری در حال دورانم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر