سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۲

به زندگي گفتم:
"مي خواهم صداي مرگ را بشنوم."
زندگي صدايش را كمي بلندتر كرد و گفت:
"اكنون آن را مي شنوي."

هوا چقدر خوب شده!
بوي عيد مياد,بوي چاغاله بادوم,بوي تازگي!
ديشب خواب يه جاي خيلي سرسبز رو ديدم;با كلي گل لاله كه اندازه هاشون يه كم غير طبيعي بود.ساقه هاشون خيلي بلند بود و بي نهايت خوشگل بودن!زرد،قرمز،نارنجی!


تا حالا شده موقع خواب,وقتي ميخواي چشماتو ببندي,به جاي اينكه سياهي ببيني,همه جا رو روشن ببيني؟!
انگار كه اصلا پلك نداري و خيره شدي به خورشيد مثلا!(بعد اگه اونموقع خيلی خسته هم باشی احيانا،حرصت درمياد.)
جالب بود,چند شب بيش تجربش كردم.

راستی چرا سر سفره هفت سين،به جای تخم مرغ رنگی،تخم لاکپشت رنگ شده نميذاريم؟(شايد چون فراوانی کمتری داره!)
دلم برای "جشن نوروز" های خواجه نصير تنگ شده.
ای بابا!من جزوه مکانيک آماريمو ميخوام،اما يادم نمياد حدود سه سال پيش به اون دختره دادمش يا به اون يکی!اما نکته دردناک اينجاست که هردوتاشون رفتن خونه شوهر و لذا دفتر خوشگل منم به احتمال قوی شوهر داده شده :((

تاحالا احساس يه خرگوشو داشتين؟من داشتم؛دو روز پيش،وقتی از کنار مزرعه های کاهو ميگذشتيم.
آخ آخ،چه کاهويی،چه رنگی،از اينا که خِرچ خِرچ موقع خوردن صدا ميدن!

در هنگام عصبانيت از گزينه Refresh استفاده کنيد.

رو سينه را چون سين ها
هفتاد شوی از کيـــن ها
وانگه شراب عشــــق را
پيمانه شو،پيمانه شـــــو...

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats