باز هم بوها،صداها،تصويرها...
دبستان اتفاق
سالن آمفی تئاتر
سن سالن
سال پنجم
نمايش
لباس فرشته ای
يک جفت بال سفيد،سفيدِ سفيد.
...
بعد از حدود پانزده سال!
...
بلوزم را اتو می کردم،
بوی لباس فرشته ای را می داد،و بوی سالن نمايش را.
وقتی دبستانی بودم به نظرم سالن نمايش دبستانمان جزو بزرگترين سالنهای نمايش بود،البته بعد از سالن تئاتر شهر و تالار وحدت.
اما وقتی بزرگتر شدم و دوباره به ديدن مدرسه دوران کودکی رفتم،
فهميدم که آنجا يک سالن متوسط يا حتی کوچک بوده و آن گوشه های اسرارآميزش،ديگر پنهان و پر رمز و راز به نظر نمی رسيدند.
اما آن لباس فرشته ای با آن دو بال سفيد هنوز هم برايم زيبا و شگفت هستند،هنوز!
من آن لباس فرشته ای نمايشم را می خواهم
و
يک قُلُپ کودکيم را!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر