اونشب كه امتحان داشتيم
يه شب داغ و چسبناك شمالي،
درسي كه درست و حسابي نتونستي بخوني
و فردا صبحش بايد امتحان بدي،
پنجره اي كه در اثر حواس پرتي يا بي توجهي يه نفر باز مونده،
و
يه خفاش كه از اين فرصت استفاده كرده و اومده تو
و يه مسير مشخص رو كه اتفاقا تو بايد ازش رد بشي در ارتفاع پايين ميره و برمي گرده!
ويژژژژژژژژژژژژژژ
حتما اذعان مي كنيد كه بسيار وحشتناكه!
من و مرجان كه احساس مي كرديم تو ميدون جنگ گير افتاديم،
و
بگذريم كه به چه وضع مضحكي از اون مخمصه بيرون اومديم،
اما بعدش تا نيم ساعت رنگمون مثل گچ ديوار بود!
و به قول هاله،
چقدرم كه من از جك و جوونوراي اين خطه سرسبز خوشم نمياد!
اما امتحانه به خير گذشت!
راستي بالاخره خوندم اين
رو! “همنوايي شبانه اركستر چوبها”
آخرش خيلي باحال بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر