داشتم به سالهای پیش خودمان فکر میکردم؛ به دوران شادی که در زمان دانشجویی (البته دورهی کارشناسی) داشتیم! به همان آز معارف که تو گفتی! به شلوار حاج آقا "ک" که رفته بود توی جورابش! به لهجهی کردی-انگلیسی دکتر "ص"! به نخ پلوور دکتر "ح" که همیشه آویزان بود و نمیدانم چرا نمیکندش؟! شاید فکر میکرد مثل پلنگ صورتی یک وقت تا ته شکافته شود! به سوتیهای دکتر "ا" که الآن اینجا رئیس دانشکده فیزیک شده! به ماجراهای آقای "ت" در سایت دانشکده! به کفشهای آقای "ج" که یک روز بارانی شلپ شلپ صدا میداد! به نوع ایستادن آقای "ه" سر کلاس و طرز حرف زدنش : " یه بار لوزی دادن سر امتحان، بعد یه بار ذوزنقه دادن ..."! به اسمهایی که برای استادهای بیچاره میگذاشتیم...
بعد به خودم دلداری دادم که : خب من که شلوارم تا حالا توی جورابم نرفته، لهجهی خاصی هم که ندارم، از مانتو یا مقنعهام که نخی آویزان نیست، به فرمولهای بدیهی هم که گیر نمیدهم، تا حالا محکم توی در هم که نرفتهام، جور خاصی هم که نمیایستم، فقط کفشهایم کمی خاکی شده!
پس با خیال راحت میرویم درسمان را میدهیم!
پینوشت: البته از اولش هم خیالمان ناراحت نبود!!!
بعد به خودم دلداری دادم که : خب من که شلوارم تا حالا توی جورابم نرفته، لهجهی خاصی هم که ندارم، از مانتو یا مقنعهام که نخی آویزان نیست، به فرمولهای بدیهی هم که گیر نمیدهم، تا حالا محکم توی در هم که نرفتهام، جور خاصی هم که نمیایستم، فقط کفشهایم کمی خاکی شده!
پس با خیال راحت میرویم درسمان را میدهیم!
پینوشت: البته از اولش هم خیالمان ناراحت نبود!!!