راست پنج گاه!
گاهی،
خیلی وقت است که از دوستی خبری نداری،
بعد خیلی اتفاقی در پروفایل یاهو-سیصد و شصتش می بینی که عکس یک نفره اش تبدیل شده به دو نفره
و کلی خوشحال می شوی که می بینی توی عکس چقدر هم خوشحال است مثل همیشه.
گاهی،
در واقع، هر از گاهی ایمیلی فورواردی از یکی از همکلاسیهای دبیرستانی که حتی خیلی وقت است در دوره های دوستانه هم دیگر ندیده ایش دریافت می کنی و فکر می کنی الآن در چه حال است.
بعد ناگهان یک روز می بینیش که در یک اداره یا سازمانی در حال چک و چانه زدن با یک آدمی یا کارمندیست.
از کنار هم می گذرید و تو فکر می کنی خودش است؟!
و او ضمن همان چک و چانه زنی نگاه کوتاهی به تو می اندازد و لابد فکر می کند خودش است؟!
گاهی،
یک دوست خیلی قدیمی را که حالا، خیلی هم کاردرست شده است از یک وب سایت صنفی پیدا می کنی و چند دقیقه فقط خیره می شوی به عکسش و بعد شماره ی موبایلش را از همان جا یادداشت می کنی و هی با خودت فکر می کنی زنگ بزنم؟
اس-ام-اس بفرستم؟
و همینجوری یک عالمه خاطره برایت زنده می شود.
گاهی،
دلت می خواهد دوست های خیلی وقت ندیده ات را ببینی و هفته ها می گذرد و فرصتش پیدا نمی شود.
و...
و بگویی خب حالا که دیگر هستی، بنویس! دلم برای نوشتنت و نوشته هایت تنگ شده!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر