جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۸۷

بین این همه روزهای شلوغ که تند و تند میان و میرن، دیدن چندتا دوست قدیمی تو عصر یه روز پاییزی تو یه جای دنج (البته نسبتا دنج!) و حرف زدن و خندیدن و بلند بلند یاد خاطرات گذشته کردن، حتی اگه فقط برای دو سه ساعت باشه، اونهم بعد دو سال! کلی می­چسبه و انرژی میده بهت! این وسط جای مریم که اونور کره­ی زمینه و نازلی که تازه مامان شده و سرش حسابی شلوغه، واقعا خالی بود. نگار جان دستت درد نکنه که دوهفته­ای اومدی ایران و باعث شدی همدیگه رو ببینیم!


هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats