در تهران باران میبارد، شاید هم یک جاهایی برف، بعضی جاها هم شاید فقط آسمان گرفته و طوسی باشد. مادرها شالگردنهای بچهها را سفت میکنند، مردها سر زودتر سوار شدن به تاکسی با هم بحث میکنند. دخترها و پسرها دست در دست هم قدم میزنند یا توی کافهها قهوه و کیک میخورند. پیرزنها و پیرمردها مراقبند زمین نخورند، چون اگر دست و پایشان در این سن و سال بشکند، به قول مادربزرگم دیگر درست بشو نیست که نیست. همیشه از چتر متنفر بودهام، فوقش این است که خیسخیس میشوی، یک کمی سرما میخوری و چند روزی هم فینفین میکنی؛ تازه من یکی که هیچ وقت از زیر باران ماندن نچاییدهام، هوای سرد و خشک بیشتر مریضم میکند.
میروم سه دسته نرگس میخرم. یک پیرمرد شکل پیرمردهای نقلی عروسکی، وسط خیابان میپرسد دسته گل را برای کی میبری؟ خیابان را آب گرفته. قنادی فرانسه غلغله است. من دلم شیرکاکائوی داغ میخواهد. دختری پشت ویترین کتابفروشی از پسری میپرسد : ببینم این چهگوارا زندهست؟!
میرسم خانه، ساقهی نرگسهایم را کوتاه میکنم و میگذارمشان توی گلدان. حالا بوی عمیق گلها پیچیده توی خانه.
یک لیوان نسکافه با شیر و شکر به اضافهی یک تارت آلبالوی خوشمزه روی میز و کتابی که توی دستم است و گوش کردن به صدای عبورماشینها روی خیابانهای خیس؛ این آخری، کاریست که تا چند دقیقهی دیگر میخواهم بکنم. پس، نقطه.
میروم سه دسته نرگس میخرم. یک پیرمرد شکل پیرمردهای نقلی عروسکی، وسط خیابان میپرسد دسته گل را برای کی میبری؟ خیابان را آب گرفته. قنادی فرانسه غلغله است. من دلم شیرکاکائوی داغ میخواهد. دختری پشت ویترین کتابفروشی از پسری میپرسد : ببینم این چهگوارا زندهست؟!
میرسم خانه، ساقهی نرگسهایم را کوتاه میکنم و میگذارمشان توی گلدان. حالا بوی عمیق گلها پیچیده توی خانه.
یک لیوان نسکافه با شیر و شکر به اضافهی یک تارت آلبالوی خوشمزه روی میز و کتابی که توی دستم است و گوش کردن به صدای عبورماشینها روی خیابانهای خیس؛ این آخری، کاریست که تا چند دقیقهی دیگر میخواهم بکنم. پس، نقطه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر