یکشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۲


گاهی هست که يهو يه خوشحالی خيلی عميق مياد و تو تمام وجودم پخش ميشه؛گاهی دليل اومدنش رو می دونم،گاهيم نه!
اما وقتی مياد هر فکر ناراحت کننده ای رو با خودش می بره،همه غصه ها،نگرانيا،دلهره ها...اين موقع هاست که با همه مهربونم،به حرف همه با دقت گوش می کنم،کلی تصميم های بزرگ و اساسی می گيرم،يه عالم نقشه می کشم و ...

گاهی هم هست که همه چيز عکس ميشه،يهو يه غم بزرگ با طول و عرض و عمق زياد مياد درست ميشينه وسط ذهنم؛بعدم هی خودشو هل ميده جلو،اگر حوصله نداشته باشم هم که ديگه خوش به حالش ميشه و يورتمه کنان می تازه ،اونم با نيش باز!
خيلی وقتا هست که دليل ورودشو نمی دونم،اما حس می کنم بالاخره کار خودشو می کنه،زهرشو می ريزه؛بعد حالم بد ميشه،هيچی نمی تونم بخورم،احساس تهوع می کنم،و اين ادامه پيدا می کنه تا زمانی که اون اتفاق مورد نظر ميفته،گاهی همون روز،گاهيم با چند روز فاصله؛مثل بعضی خوابا که با تاخير اما دقيقا برای آدم اتفاق ميفتن... اما وقتی که پيش اومد ديگه تمومه.زمان مبارزه آغاز ميشه،اون وقت ديگه خودم هستمو خودم...گاهی از پسش بر ميام،گاهيم نه؛اما مهم همون تلاشه.

چند روز پيش حالت اول برام پيش اومد،انقدر خوشحال بودم که فکر کردم شهرستان قبول شدن خيليم عاليه،ليسانس بود که مدتش طولانی بود،اين که يک ساله،بعدشم پروژه که ديگه کلاس رفتن نمی خواد.
از ديروز اما دوباره خل شدم؛تو اين مواقع معمولا اطرافيان با يک من عسل هم قادر نيستن منو بخورن و به نظر خودم شديدا غير قابل تحمل ميشم؛در چنين مواردی احتياط واجب بر اينه که در حد امکان در انظار عمومی ظاهر نشم؛اگر هم ميشم حرفی نزنم...
گرچه ديروز با دو تا از دوستام تلفنی صحبت کردم و کلی هم خنديديم اما واقعيت اينه که يه کم ناموزون شدم.حالا درست ميشم البته،اينم يه جور عدم توازن از نوع ادواريه.

لطفا اگه باهام حرف زدی،نپرس چته،چون گفتن نداره ؛)
فقط دعا کن هر چه سريع تر اين نوسان خنده دار تموم بشه و بتونم به يه حالت تعادلی مناسب برسم؛يه جوری که نه دچار نوسان ميرا بشم،نه نوسان بحرانی.

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats