اين همسايه بالايی ما بالاخره کار بازسازی خونه ش تموم شد انگار؛احتمالا موفق شده دستشويی و توالت و آشپزخونه و ... رو کلا open بکنه!
ايشالا به سلامتی و دل خوش و عروسی!
اما حيف شدا...
چه روزها که با نوای دلنشين کلنگ و تيشه از خواب صبحگاهی بر می خاستيم و
چه عصرها و چه شبها که با ترنم پتکی بر ديوار يا سقف به ناگه از جا می جهيديم؛
چنان چون آوای هزار در ميان شاخساران و يا نه ... همچونان بيم دهنده ای که هر دم نهيب می زد که ای غافل برخيز از اين خواب غفلت بار کبود!
دريغ و افسوس...
راستی!
هزار سالم که بگذره،من نه عادت کوله پشتی انداختنم ترک ميشه و نه کفش غير پاشنه بلند پوشيدنم.
قضيه لج و لجبازيم نيست اصلا ؛)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر