جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴
ميخواستم يگم اين "گرما در سال صفر" شهرنوش پارسيپور، هيچ خوب نبود يا لااقل من خوشم نيومد.
آدم كه تنبل ميشه، ميل شديدي پيدا ميكنه به غرزدن و من در اين شرايط، علاوه بر اين كار، نياز دارم كه كارهاي نكرده يا نصفه و نيمه مونده خودمو به روي خودم بيارم. مسخرهگي اينجاست كه اغلب هم، فقط غر ميزنم!
دوباره اين روزمرهگيه داره موش ميدوونه. احساس ميكنم كارم داره عادي ميشه برام. فكراي جديدي تو سرمه، اما تا كارهاي اصليم رو به آخر نرسونم، به سراغشون نخواهم رفت.
فعلا معادله زندگيم اين پايينيهست : *
دو تا كار بايد بكنم؛ يكي پيدا كردن ضريب مجهول لاندا و بعد هم مشخص كردن حدود بالايي و پاييني سيگما، كه خودش كليه!
خيلي كار دارم، خيلي!
اين "ن" عزيز هم كه هروقت باهاش حرف ميزنم فكر ميكنه من غمگينم.
من اصلا اصلا غمگين نيستم، فقط يه مقدار فكر تو سرمه، هر وقت فرصت شد و ديديم همديگه رو، حتما راجع يهش حرف ميزنيم.
ديگه اين كه ميخواستم بگم، سرما، سرماي خوبي بود؛ همينطور انقلاب و مغازه فرشته كه هنوز بوي همون سال دوم دبستان رو ميداد كه رفتيم ازش جامدادي خريديم.
همين.
*L و t اندازه حركت زاويهاي و زمان هستن.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر