صدای النگوهاش؛ دلنگ و دلونگ. طول و عرض اتاق رو طی میکنه؛ دلنگ و دلونگ. حلقهی زردش تو نور آفتاب برق میزنه. باد خنک میپیچه بین گلهای زرد و قرمز. از اون آدمهاست که تو قیافهشون یه چیزیه که انگار همهش نگرانن.
تصاویر واقعی با عکسی که توی شیشه افتاده، همدیگه رو قطع میکنن؛ یه جوری که اگه زیاد نگاهشون کنی سرگیجه میگیری به تدریج. "تصاویر زیبا" سیمون دوبووار رو خوندم. خوب بود. منتظر نمایشگاه کتابم. دلم کوه هم میخواد، حتی اگه شده، یه ذره!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر