وبلاگی هست که فکر میکنم یک سالی باشه که میخونمش،
لینکش کنار صفحهم نیست و الآن هم قصد ندارم به نوشتهش لینک بدم.
نویسندهش دختریه تقریبا هم سن و سال خودم،
تقریبا هر روز مینویسه و نوشتههاش رو خیلی دوست دارم.
بعد از تعطیلات پنج روزه مثل همیشه صفحهی بلاگش رو باز کردم، اما بهروز نکرده بود.
دیروز فرصت نکردم بهش سر بزنم.
امروز صبح وقتی رفتم سراغش...نه، اشتباه نکنید!
نه مرده بود، نه مریض شده بود و نه تصادف کرده بود، حتی مسافرت هم نرفته بود، ولی اتفاقی که براش افتاده بود آنچنان درجا میخکوبم کرد که ...
با این که کوچکترین ربطی به من نداشت اما احساس میکردم انگار این اتفاقیه که برای من افتاده، و از اون لحظه یه علامت سؤال خیلی خیلی بزرگ رفته و نشسته گوشهی ذهنم.
اونقدر فکرم رو درگیر کرده که نمیتونم روی چیز دیگهای تمرکز کنم.
با خودم فکر میکنم این دنیای مجازی چه چیز غریبیست!
لینکش کنار صفحهم نیست و الآن هم قصد ندارم به نوشتهش لینک بدم.
نویسندهش دختریه تقریبا هم سن و سال خودم،
تقریبا هر روز مینویسه و نوشتههاش رو خیلی دوست دارم.
بعد از تعطیلات پنج روزه مثل همیشه صفحهی بلاگش رو باز کردم، اما بهروز نکرده بود.
دیروز فرصت نکردم بهش سر بزنم.
امروز صبح وقتی رفتم سراغش...نه، اشتباه نکنید!
نه مرده بود، نه مریض شده بود و نه تصادف کرده بود، حتی مسافرت هم نرفته بود، ولی اتفاقی که براش افتاده بود آنچنان درجا میخکوبم کرد که ...
با این که کوچکترین ربطی به من نداشت اما احساس میکردم انگار این اتفاقیه که برای من افتاده، و از اون لحظه یه علامت سؤال خیلی خیلی بزرگ رفته و نشسته گوشهی ذهنم.
اونقدر فکرم رو درگیر کرده که نمیتونم روی چیز دیگهای تمرکز کنم.
با خودم فکر میکنم این دنیای مجازی چه چیز غریبیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر