جوگیرشدهگی در عصر یک روز جمعه!
عصر جمعه رو دوست داشتم، چون رفتیم شهر کتاب و من صاحب هشت جلد کتاب جدید شدم!
خیلی شادم از این بابت، طوری که نمیدونم کدوم رو اول شروع کنم!
وقتی اون کتاب جلد زرده رو گرفتم، این گفتمان به وقوع پیوست :
پیام : !!! من میخواستم چند روز پیش اینو برات بگیرم!
من : !!! اینو؟ حالا چرا اینو؟!
پیام : آخه اینی که روی جلدشه شبیه توئه!
به نظرم راست میگه، نه؟ فقط لپای من انقدر گلی نیست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر