دوشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۸

نمی­دونم چند نفر تئاتر حسن و خانوم حنا که در واقع نسخه­ی ایرانی­شده­ی جک و لوبیای سحرآمیز بود رو دیدن یا نوارقصه­ش رو گوش کردن؛ اما این تئاتر یه بخش بانمک و به یادموندنی از بچه­گی من به عنوان یه کودک دهه­ی شصتی محسوب میشه، به همراه کاست­های داستان­های دیگه­ای مثل آلیس در سرزمین عجایب، جن پینه­دوز، تیزچنگال ماهیچه­دوست، علیمردان­خان، دل موش پوست پلنگ، خاله­سوسکه و ...
خب، حالا اگه به جای من بودین و یهو تو یه ظهر جمعه می­دیدین که تلویزیون داره قسمت­های کوتاهی از حسن محبوبتون رو نشون میده - به یاد مرحوم اردشیر کشاورزی که پشت این کار و خیلی تئاترهای دیگه­ی کودکان بوده - اولین کاری که می­کردین چی بود؟! این که یه جیغ آروم بکشین (چون مهمون بودیم)، بعد دنبال گوشی همراهتون بگردین که به خواهرهاتون خبر بدین که البته یکیشون پیشدستی می­کنه و ... بعد هم به محض دسترسی به اینترنت برید و ببینید این آقای مهربون کی بوده ...
حسن، ننه حسن، خانوم حنا، خاله رعنا، آقا باقالی­فروشه، آقا غوله و بانو، مرغ تخم طلا، چنگ ... یادمه وقتی ضبط­صوت، نوار یکی از کاست­ها رو پیچوند و خرابش کرد، چقدر غصه خوردیم ...
کودک دهه­ی شصت بودن هم عالمی داشت­ها!
این هم تصاویری از گاو احساساتی و متفکر امسال ما!




تذکر : چرا هیچ کس در پست قبلی بهم نگفت "طبعا" اشتباهه و "تبعا" درست؟! من عجله داشتم، شما هم؟!

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats