وقتی جنگ بود و من بچهای بیش نبودم، هر از گاهی یه خواب تکراری داشتم که از این قرار بود :
ما توی خونه نشسته بودیم که یهو صدای در میومد؛ در واقع صدای این که یکی بخواد به زور در رو باز کنه و بیاد تو! و جالب این بود که توی این صحنه، همهی ما میخکوب میشدیم و هیچ کدوممون از جاش تکون نمیخورد و هیچ تلاشی نمیکرد که مانع از این اتفاق بشه! به عبارتی، اون آدمِ پشت در اونقدر نیروی ترس به ما القا میکرد که توانایی انجام هیچ حرکتی رو نداشتیم! بعد از چند لحظهای تلاش هم، طرف (در حقیقت آقابد ماجرا) موفق میشد بیاد تو و احتمالا قصد نابود کردن ما رو هم داشت، ولی همیشه این جای خواب که میرسید من بیدار میشدم و بعد از شدت ترس خودم رو میپیچیدم لای پتوم طوری که فقط نوک دماغم بیرون میموند!
بعدها که بزرگتر شدم هم چندباری ورژن جدیدتری از این خواب رو دیدم و باز کلی ترسیدم، با این تفاوت که وقتی از خواب میپریدم دیگه ترسه تموم میشد و میرفت پی کارش.
.
.
.
چندماه پیش تو خونه تنها بودم و داشتم کتاب میخوندم که دیدم از پشت در صدای خشخش میاد و بعد هم انگار یکی خودشو میکوبید بهش؛ به خودم گفتم مثل این که خوابم داره تعبیر میشه! داشتم میرفتم سمت در که دیدم یه کاغذی هم داره از زیر میاد تو، نزدیکتر که رفتم دیدم دوتا قبض تلفنه! وقتی از چشمی اون بیرون رو نگاه کردم فکر میکنید چی دیدم؟ آقای سرایدار آپارتمان رو که این بار داشت پشت در واحد روبرویی رو دستمال میکشید!
خب این ماجرا هروقت که قبضی میاد تکرار میشه، تازه بعضی اوقات هم موقع تمیزکردن کلیدهای برق توی راهرو اشتباهی زنگ خونه زده میشه، اما من نه دیگه میترسم و نه تعجب میکنم!
پینوشت : نترسید، این راه به خانهی تصاحبشده توسط آقابد منتهی نمیشود! احتمالا اگر درست بروید میرسید به خانهی یک خانوادهی ابیانهای!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر