جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۲
بد نيست آدم يه کم،فقط يه کم اون کله شو به کار بندازه!
يارو سر ظهر زنگ زده،ميگم بله،هيچی نميگه،ميگم بفرمايين،بعد کلی مکث ميگه،آقا محسن!
آخه من کجام آقا محسنه،باز اگه از اين صدا کلفتا بودم،يه چيزی.
بعدم گوشی رو کوبيد،بی تربيت،بی شخصيت.
حالا بگذريم...
اين تئاتر "دوستت دارم،با صدای آهسته" قشنگ بود،يعنی من خوشم اومد.خيلی وقت بود اون سالن کوچيکه نرفته بودم.بريد ببينيد اين تئاترو.
خوبه آدم بعد از کلی وقت که دوستای قديميشو نديده،پاشه باهاشون بره يه تئاتری چيزی ببينه،و هديه های خوشگلی هم بگيره،بايد بگم امسال هر چيز گندی که داشت اما از يه جهت خيلی خوب بود،اونم از جهت دريافت هديه تولد!
برای من هديه دادن هم خيلی لذتبخشه،چون ضمن خريد برای شخصی که تولدشه،معمولا برای خودم هم يه چيزی می خرم که دلم نسوزه D:
و اما فردا...
فردا احتمالا کلی از مردم،قلبهای بزرگ،جک و جوونور های عروسکی پشمالو اعم از خرس و گوسفند و ببعی و سگ و گربه و شير بيشه زار،يا عطر و ادوکلن و لباس و کيف و ... دريافت می کنند،چون فردا يه روز بـــــــــــــــــزرگيه!
نمی خوام مسخره کنم اين کار ها رو،اما من زياد خوشم نمياد،ترجيح ميدم به طور غير منتظره هديه بدم يا بگيرم؛اينجوری کيفش بيشتره!
خلاصه...چه لوس بازی،چه غير لوس بازی،چه منتظرانه و چه غير اون،ما که از اين نعمت محروميم،چون تعطيلات بين الترمين به پايان رسيده و من فردا عازم شهر توريستی ـ دانشگاهی بابلسر! هستم(کشته اون تابلوی ورودی شهرم!).
اميدوارم اون برنامه کلاسها درست بشه که مثل ترم پيش،شنبه هامون خالی باشه و بتونم برم و بيام.
اين ترم که تموم بشه،بيشتر واحد های درسيمون ميگذره و می رسيم به مرحله انتخاب موضوع پايان نامه و سمينار و ...
دوست دارم يه موضوع عالی و جديد پيدا کنم.
بايد فکر کنم زياد...
اينجوريا.
در ضمن،
اميدوارم وقتی برمی گردم،ن،ديگه اينقدر ناراحت نباشه.
خوش ندارم ببينم کسی باعث ناراحتی دوستام شده باشه.
يکی از آثار قديميم رو هم ميذارم اينجا،که تو اين يه هفته ای که نيستم،ببينيد و لذت ببريد(دو نقطه + دندون)
و...
تمام.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر