یک بسته چیپس خلالی گذاشتهم جلوم و خرچ و خرچ از محتویاتش میخورم، بیجهت گرسنمه و انقدر با عجله میخورم که مدام باید یه سریشون رو از لابلای کیبورد در بیارم. هزارتا صفحهی اینترنتی باز کردهم. دلم یه چیز آروم میخواد. تصمیم میگیرم یه چیزی گوش بدم؛ بدون این که چراغ اون اتاق رو روشن کنم از تو تاریکی و شانسی یه سیدی برمیدارم.
هــــــــــــــوم ... حالا دارم به صدای مرد مهربان گوش میکنم!
یاد هزار سال پیش میفتم که من و نون راهنمایی بودیم و تازه با هم دوست صمیمی شده بودیم و هر کدوم هم یکی یک عدد خواهر بزرگ داشتیم. یکی از علایق مشترک خواهرهامون آهنگهای همین مرد بود و ما همواره انگشت حیرت به دهان داشتیم از علاقهی اونا و این که چطور تو اون سالها، بدون اینترنت و هیچی، لیریک یا همون متن آهنگها رو گیر میاوردن و هی گوش میکردن و میخوندن!
بعدها یه روزی بدون این که خودم بفهمم چطور، سر راه که از دانشگاه برمیگشتم از اون کتابفروشی سمت سیدخندان که نمیدونم هنوز هم هست یا نه (مرجان، یادته "این منم زرتشت، ارابهران خورشید" رو بهش سفارش داده بودی برات گیر بیاره؟ درست گفتم اسمشو؟)، کتاب متن آهنگاشو خریدم و هی فرت و فرت شروع کردم خوندن و گوش دادن و ...
و حالا همچنان و با اطمینان میتونم بگم گوشکردن به صدای این انسان، همیشه از بهترین و آرامشبخشترین کارهای زندگیم بوده!
And from that moment
I dreamed I could fly
And from that mountain I reached for the sky
Through tears and good times, I found my way
Those years are calling me again
Then I hear footsteps echoing along the winding road
I can hear
And I see faces
All the ones I've loved along the way
People and places
They're here again, they're here again...
Album : Footsteps
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر