زیر پوست سیسالگی
به قول خیلیها آدم تا وقتی سنش خیلی کوچکتر از عدد بالاست، فکر میکند ســـــــــــــــــــــــــــــــــیسالگی عجب عدد گنده و باعظمتیست! فکر میکند چقدر مهم و خارقالعاده باید شده باشد تا آن روز و ...
راستش را بخواهید تا یک هفته قبل از تولدم، با خودم قرار گذاشته بودم آن روز را بمانم خانه، تا هروقت که میخواهم بخوابم، بعد بلند شوم، یک نسکافهی شیرین با نان خامهای بخورم، یک ساعت بعدش برای خودم بادامزمینی و پفک و لواشک بیاورم، بنشینم یک گوشه و یک کتاب جدید را شروع کنم به خواندن و آنها هم که گفتم کنارش. بعدترش برای ظهر حال اساسی به خودم بدهم و یک ناهار خوشمزه سفارش بدهم برایم بیاورند که با یک عالمه سالاد ساخت خودم و با سس دستساز خودم بخورم. بعد با یک بالش نرم ولو شوم روی مبل و یک فیلم خوب ببینم، آخرهای فیلم در اثر گرمای شوفاژ و آنهمه چیزی که بلعیدهام کمکم پلکهایم سنگین شود و بخوابم ... حتی فکر کرده بودم از صبح موبایلم را خاموش کنم تا همهی ساعتها مال خود خودم باشد! بعد هم عصر با پیام برویم بیرون، ماشین را یک جایی ول کنیم و کلی پیادهروی کنیم، بعد برویم بستنی ایتالیایی خوشمزه بخوریم. برای بیرون شام خوردن اما دیگر فکری نکرده بودم، با خودم گفتم حالا ببینیم تا آن موقع چه حس و حالی داریم! بعد هم فکر میکردم حداکثر تا شب آن روزی که تولدم هست حتما به یک نتیجهگیری خیلی جالب و مهمی در مورد خودم و زندگیم میرسم و توی سرم پر میشود از ستارههای درخشان و یکهو متحول میشوم و از این حرفها!
خوب، فکر میکنید نتیجهی اینهمه تصمیمگیریها چه شد؟
شب پیش از روز تولدم یک خواب عجیب و ترسناک دیدم، طوری که وقتی صبح یکدفعه و قبل از زنگ ساعت موبایل از خواب بیدار شدم، به چیزی جز آن فکر نمیکردم! فکرش را بکنید! بدون اینکه به آنهمه تصمیمات مهم!!!!! فکر کنم عین یک آدمآهنی، اتوماتیکوار (فکر کنم این کلمه بدجوری غلط باشد!) حاضر شدم و لباس پوشیدم و درست در همین زمان پیام تلفن کرد و گفت کلیدهای من را هم اشتباهی با خودش برده و تازه یادم افتاد که حتما باید بروم شرکت چون یک کار نیمهتمام دارم که باید حتما انجامش دهم و ...
الآن که پنج روز از سیسالگی میگذرد همچنان هیچ حس خاصی ندارم و فکر میکنم همانی هستم که بودم، ولی آیا همانی هستم که باید باشم یا بهتر است که باشم یا میخواهم که باشم یا ...؟
هنوز نمیدانم، شاید باید کمی بیشـــــتر بگذرد، مثل کفش نو که میگویند چند روزی که بپوشی جا میافتد یا جا باز میکند یا هرچی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر