جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۴

دو هفته ست که ميرم سر کار ؛
هنوز ساعت بيولوژيکيم تنظيم نشده ، اما خب ميشه بالاخره .
دوباره پياده روی رو شروع کردم .
رفتيم نمايشگاه کتاب و چند جلد کتاب خريدم و چند تا ديگه هم که می خواستم نخريدم که حالا بماند .
سرما خوردم.
بعد از مدتها زنگ زدم به يه جای جدی و با يه آدم جدی ، جدی حرف زدم !!! *
کم خوابيدم!!!
"دانه های ريز برف" رو ديدم ، يعنی ديديم ؛
فيلمی که فکر می کنم هر وقت بياد تو ذهنم ، ياد سبيل کلفت و دندونهای درشت و صورتهای کثيف بيفتم!
و بعد از همه اين حرفا ،
حالا ديگه شبها به جای اين که خواب غرق شدن ببينم ،
خواب کارخونه ايران سوئيچ و کاتالوگهای ايران ترانسفو و ليست آزمايشگاهها و هزار تا کارخونه ديگه و سهامدارا رو می بينم!
بدم نيست فعلا!

* توضيح اين که منظورم از جای مهم يه اداره ای بود ؛ يه وقت دوباره سو ء تفاهم پيش نياد.

راستی ، اينم تخم مرغيه که من امسال به مناسبت سال خروس رنگ کرده بودم :



خيلی خوشگله ، نه ؟!


Free counter and web stats