جمعه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۲

ای يار،ای يگانه ترين يار،آن شراب مگر چند ساله بود؟
نگاه کن که در اينجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهيان چگونه گوشت های مرا می جوند
چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه می داری
من سردم است...

فروغ فرخزاد
(صفحه اسفند تقويم).

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۲


-نكات مهمي كه بهشون پي بردم يا قبلا پی برده بودم يا ...:

امروز تو خيابون يه دست ديدم كه از آستين استعمار بيرون اومده بود!

امشب چند تا دونه گشنيز خوردم و به شدت احساس آرامش كردم.
پس نتيجه مي گيرم گشنيز موجب تمدد اعصاب ميشه!

راستي چرا به خرخاكي ميگن خرخاكي؟شما شباهتي ميبينين بين خر و اين جونوور كه اسمش خرخاكيه؟

دوشنبه 18 اسفند قراره بريم اردو!
قراره بريم اردو!
قراره بريم اردو؟
يعني بريم اردو؟
يعني خوش ميگذره اگه بريم اردو؟!(از کلمه اردو زياد خوشم نمياد.)

من از شكار مكار بدم مياد،بدجور!
خوبه وقتي داري راست راست راه ميري يكي بياد با تير بزنتت؟خوشت مياد؟؟؟؟؟

ياد لافكاديو افتادم ...

يادم باشه فيلم بخرم.

پايان اراجيف
7 اسفند 1382
ساعت 22:48

90 ثانيه كمه وقتي قرار باشه بعدِ اون،ساعتت زنگ بزنه و ساعت 6 صبح رو اعلام كنه و البته زياده وقتي پشت چراغ قرمز باشي!

حالا شد 22:4۹
حالا تا کی پست بشه اين!


جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۲

استاد درس می دهد؛
وقتی حرف می زند دستها و صورتش حرکات سريع و زيادی دارند،گاهی حتی زائد!
گاهی احساس می کنم در طول و عرض کلاس پرواز می کند؛البته از خودش زيادی تعريف می کند،اما درسی را که تدريس می کند عاشقانه دوست دارد.
می گويد:پيش از مندليف،دانشمندی گفته که جهان از چهار قسمت تشکيل شده؛هوا،آتش،زمين،آب و ما يادداشت می کنيم.
توی دلم می گويم کجای کاری استاد،اين که عقيده ايرانيان باستان بوده که معتقد بودند چهار عنصر طبيعت آب،باد،خاک و آتش هستند.

ادامه می دهد...
فارسی استاد افتضاح است،تقريبا!و بين صحبتهايش مرتب می گويد ok (با لحن پرسشی يا گاهی خبری).
برای همين من جزوه اش را ابتدا ويرايش می کنم و بعد پاکنويس.
...

صدايش به اوج می رسد.
هيجان زده!
می گويد:از بين مدلهای کوارکی پيشنهاد شده،فقط نوع up و down ديده شده اند،اما فرضيه ها همچنان در حال ارائه هستند.
می گويد:پروتونها و نوترونها اگر چه با کشف کوارک هنوز ارزشمند هستند،اما ديگر در نظريه های بنيادی ماده نقش اساسی ندارند.
خيلی پز کوارک را می دهد!

فکر می کنم دو روز ديگر کوارک هم ارزش و اعتبار کنونی اش را از دست می دهد و يک زير ساختار ديگر کشف می کنند.
برای زير ساختار جديد به دنبال اسم می گردم...
احساس می کنم لبخندی که بيشتر شباهت به پوزخند دارد روی صورتم در حال نقش بستن است،فوری قورتش می دهم.

بحث به پاد ذره ها رسيده...
فکر می کنم اگر تمام ذرات بدنم را به آنتی ذره تبديل کنم،چه اتفاقی می افتد...که،
استاد می گويد:برای امروز کافيست
و می رود تا چند روز ديگر يک paper بيرون بدهد و از آن لبخندهای پيروزمندانه بزند و بگويد:بدم می آيد از اين استادهای بی مطالعه!
بيرون باد سردی می آيد و من زيپ کاپشنم را تا بالا می کشم،دستهايم را در جيب می کنم و آرزو می کنم کاش سنگفرشها خيس باران بود،چون اينجوری خوشگل تر می شدند!

به قول بعضی ها وقتی آدم مسووليتی نداشته باشد،خوشی می زند زير دلش و آرزوهايی از اين دست می کند!

امضاء:يک انسان بی مسووليت
يا داخل پرانتز:مرفه بی درد! ؛)



جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۲


بد نيست آدم يه کم،فقط يه کم اون کله شو به کار بندازه!
يارو سر ظهر زنگ زده،ميگم بله،هيچی نميگه،ميگم بفرمايين،بعد کلی مکث ميگه،آقا محسن!
آخه من کجام آقا محسنه،باز اگه از اين صدا کلفتا بودم،يه چيزی.
بعدم گوشی رو کوبيد،بی تربيت،بی شخصيت.
حالا بگذريم...

اين تئاتر "دوستت دارم،با صدای آهسته" قشنگ بود،يعنی من خوشم اومد.خيلی وقت بود اون سالن کوچيکه نرفته بودم.بريد ببينيد اين تئاترو.
خوبه آدم بعد از کلی وقت که دوستای قديميشو نديده،پاشه باهاشون بره يه تئاتری چيزی ببينه،و هديه های خوشگلی هم بگيره،بايد بگم امسال هر چيز گندی که داشت اما از يه جهت خيلی خوب بود،اونم از جهت دريافت هديه تولد!
برای من هديه دادن هم خيلی لذتبخشه،چون ضمن خريد برای شخصی که تولدشه،معمولا برای خودم هم يه چيزی می خرم که دلم نسوزه D:

و اما فردا...
فردا احتمالا کلی از مردم،قلبهای بزرگ،جک و جوونور های عروسکی پشمالو اعم از خرس و گوسفند و ببعی و سگ و گربه و شير بيشه زار،يا عطر و ادوکلن و لباس و کيف و ... دريافت می کنند،چون فردا يه روز بـــــــــــــــــزرگيه!
نمی خوام مسخره کنم اين کار ها رو،اما من زياد خوشم نمياد،ترجيح ميدم به طور غير منتظره هديه بدم يا بگيرم؛اينجوری کيفش بيشتره!
خلاصه...چه لوس بازی،چه غير لوس بازی،چه منتظرانه و چه غير اون،ما که از اين نعمت محروميم،چون تعطيلات بين الترمين به پايان رسيده و من فردا عازم شهر توريستی ـ دانشگاهی بابلسر! هستم(کشته اون تابلوی ورودی شهرم!).

اميدوارم اون برنامه کلاسها درست بشه که مثل ترم پيش،شنبه هامون خالی باشه و بتونم برم و بيام.
اين ترم که تموم بشه،بيشتر واحد های درسيمون ميگذره و می رسيم به مرحله انتخاب موضوع پايان نامه و سمينار و ...
دوست دارم يه موضوع عالی و جديد پيدا کنم.
بايد فکر کنم زياد...
اينجوريا.

در ضمن،
اميدوارم وقتی برمی گردم،ن،ديگه اينقدر ناراحت نباشه.
خوش ندارم ببينم کسی باعث ناراحتی دوستام شده باشه.

يکی از آثار قديميم رو هم ميذارم اينجا،که تو اين يه هفته ای که نيستم،ببينيد و لذت ببريد(دو نقطه + دندون)

و...
تمام.

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۲


نشستن پشت پنجره ای که به هيچ کجا باز نمی شود خيلی لذتبخش است.
منظورم دقيقا همان هيچ کجاست؛يعنی همانجا که هيچ نيست.نه هيچ کسی و نه هيچ چيزی.
اما وقتی به واژه "هيچ کجا" فکر می کنم،به نظرم ترکيب عجيبی می آيد يا شايد حتی مضحک!
و هر چه آن را بيشتر تکرار می کنم،مضحک تر به نظرم می رسد.
تصور چنين پنجره ای يا حتی روزنه ای اينچنين همانقدر غير منتظره است که ديدن يک خرطوم جنبنده فيل درست پشت monitor و درست در لحظه ای که سرم را از روی keyboard بلند می کنم.
اما امکان دارد!
تصور وجود مکانی يا زمانی که در آن نه تو چيزی را ببينی و نه او تو را ببيند ،بسيـــــــــــــــــار هيجان انگيز است!
فقط تو و يک پنجره؛مثل يک صحنه تئاتر که در آن پنجره ای را از بالا آويخته اند و ديگر هيچ،اما صحنه ای طبيعی.
نمی دانم،اما شايد اگر چنين مختصاتی را هم بيابم،باز دلم چيز ديگری بخواهد!


بايد زمانی بگذرد،شايد هم دير زمانی!


راستی،
اگه يه ويروس،بی شرمانه به کامپيوترت حمله کنه و مجبور بشی از کلی از فايل های مورد علاقه ت دست بکشی،چه ريختی پيدا می کنی؟!هان؟!
البته من کامـــــــــــــــــلا خونسرد هستم!

دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۲

پنج روز با يک بچه دوم دبستان

بهش ميگم يه مساله بنويس که حلش ۴=۳-۷ باشه.وقتی شروع می کنه نوشتن،دستشو ميذاره روی کاغذ که نبينم چی می نويسه اما يه لبخند شيطنت آميز رو لباشه.
يک دقيقه بعد دفترشو ميذاره جلوم؛فکر می کنين چی نوشته:

سکينه خانم هفت ببر داشت،سه تای آنها را خورد.حالا او چند ببر دارد که بپزد؟
...
حالا سکينه خانوم کيه؟يه پيرزن نقلی که چند سال پيش ميومده هفته ای يه بار خونه ی اينا رو نظافت می کرده!
آخه آدم چی بگه!
اين بچه دو تا آلبوم پر داره که همش بازی Play Stationه (عجب املايی!) ، بعد از اين دوتا آلبوم گنده حدود نود درصدش بازيهای خون آشام و مدرسه ارواح و خونه متروک و مشت زنی و ...است.خب بايدم همچين مساله ای طرح کنه ديگه.
اما نقاشيش انصافا خوبه که خب البته به دختر عمه عزيزش رفته D:
واااااااای
اين کارتون Monsters خيلی قشنگ بود.خيلی وقت بود يه کارتون درست و حسابی نديده بودم.

ترانزيت تهران-شمال
موزيک متن:
عاشق منه....دوس داره منــــــــــو(ش با لحن فتانه تلفظ شود حتما!)
قسم ميخوره....دوووووووس داره منـــــــــــو
...
خودشو می کوبونه زميــــــــــــــــــن...دوس داره منـــــــــــو
...
يا
تا ميگی سلام...
ميگن آدم از هر چی بدش مياد،به سرش مياد :|

و نکته آخر و حائز اهميت اينکه:

اينجامکانيست جديدالتاسيس که متعلق به يکی از دوستای بسيــــــــــــــــــــــــار عزيزمه.

Free counter and web stats