یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۷

به شباهت تصویر بالا و ظرفی که در دست آقا هخامنشی­ست دقت کنید!

این هم ابرهای خوشمزه از پشت پنجره­ی هواپیما!

شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۷

- هفته­ی پیش شیراز بودیم که خیلی خوب بود و خوش گذشت.
- تو دوره­های آزاد گرافیک دانشکده­ی هنرهای زیبا ثبت نام کردم، امیدوارم خوب باشه و راضیم کنه.
کل دوره اگه درست یادم مونده باشه پنج ترمه که من تازه از پنج­شنبه­ی این هفته ترم یکم رو شروع می­کنم.
- در راستای شادمانی ازبابت اون هشت کتاب یادشده، باید بگم چهارتای دیگه هم از طرف پیام دریافت کردم
و
یکی دیگه هم از فرودگاه شیراز خریدم و خلاصه دیگه...همین ­قدر بگم که دیشب کتاب دردست خوابم برد!
و یه مطلب جالب:
- تازگی­ها بخش "خواب ساز" مغزم به شدت فعال شده!
راستش برای من خیلی کم پیش میاد که بتونم از شب تا صبح یکسره بخوابم؛
معمولا در طول شب چند بار بیدار میشم و دوباره می­خوابم و حالا،
هر بار که این فرآیند رخ میده، یک خواب جدید که کاملا با خواب قبلی از نظر موضوعی و مکانی و ... تفاوت داره شروع میشه!
- خوشم میاد از این پنگوئنه!

یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۷


جوگیرشده­گی در عصر یک روز جمعه!

عصر جمعه رو دوست داشتم، چون رفتیم شهر کتاب و من صاحب هشت جلد کتاب جدید شدم!
خیلی شادم از این بابت، طوری که نمی­دونم کدوم رو اول شروع کنم!
وقتی اون کتاب جلد زرده رو گرفتم، این گفتمان به وقوع پیوست :
پیام : !!! من می­خواستم چند روز پیش اینو برات بگیرم!
من : !!! اینو؟ حالا چرا اینو؟!
پیام : آخه اینی که روی جلدشه شبیه توئه!
به نظرم راست میگه، نه؟ فقط لپای من انقدر گلی نیست!

سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۷

وبلاگی هست که فکر می­کنم یک سالی باشه که می­خونمش،
لینکش کنار صفحه­م نیست و الآن هم قصد ندارم به نوشته­ش لینک بدم.
نویسنده­ش دختریه تقریبا هم سن و سال خودم،
تقریبا هر روز می­نویسه و نوشته­هاش رو خیلی دوست دارم.

بعد از تعطیلات پنج روزه مثل همیشه صفحه­ی بلاگش رو باز کردم، اما به­روز نکرده بود.
دیروز فرصت نکردم بهش سر بزنم.
امروز صبح وقتی رفتم سراغش...نه، اشتباه نکنید!
نه مرده بود، نه مریض شده بود و نه تصادف کرده بود، حتی مسافرت هم نرفته بود، ولی اتفاقی که براش افتاده بود آنچنان درجا میخکوبم کرد که ...
با این که کوچکترین ربطی به من نداشت اما احساس می­کردم انگار این اتفاقیه که برای من افتاده، و از اون لحظه یه علامت سؤال خیلی خیلی بزرگ رفته و نشسته گوشه­ی ذهنم.
اونقدر فکرم رو درگیر کرده که نمی­تونم روی چیز دیگه­ای تمرکز کنم.
با خودم فکر می­کنم این دنیای مجازی چه چیز غریبی­ست!
Free counter and web stats