دوشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۳

ـ بازم اين اوركات شگفتي آفريد و باعث شد من و يه دوستم بعد نزديك يازده سال همديگه رو پيدا كنيم!
ـ تئوري صندوقخونه همچنان وجود داره،با اين تفاوت كه من رو كمي بيشتر به فكر فرو برده!
ـ من صفحه 38 اون كتاب رو دوباره خوندما!
ـ راستي تا يادم نرفته!عاطفه عزيزم،مرسي به خاطر سوغاتي خوشمزه ت!
ـ نقاشي هاي خود را به آدرس ما بفرستيد!منتظريم!
ـ دو شبه كه خيلي خواب مي بينم!
ـ آقاهه فنجون نسكافه رو كه گذاشت رو ميز،نصفش ريخت تو نعلبكي!
ـنعلبكي تلفظش يه جوري نيست؟!
ـ مفيستو همچنان نشسته اونجا!كسي نيست روحشو بهش بفروشه؟!
ـ تنها ايراد پاييز،زود شب شدنشه!

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

قلماشيت گويي!

يه خانومه ست كه موهاشو خيلي مرتفع بسته،مي فهمي منظورمو؟!داره تند و تند ناخوناشو لاك مي زنه،اونم تو ماشين در حال حركت؛لاك صورتي پر رنگ.منم كه بيدارم هنوز.خانوم چاقه هم با اينكه ناخوناش خيلي كوتاهه اما بازم لاك زده؛لاك صورتي پر رنگ.وقتي خوابم مثلا،تمام بيسكويتامو مي خوره.اون كتابه نصف كاره ست،تمومش نمي كني؟برو دو تا آب نبات بخور.هنوز توي كمدت يه مرغ دريايي نگهميداري؟!كله مجسمهه شكست!اون يارو وقتي تب داشت همه چيزو گفت.دستت كه درد نمي كنه؟هان؟!اوايل پياده كه ميومد پاهاش درد مي گرفت،حالا ديگه عادت كرده.منظورمو بد فهميدي انگاري،حوصله توضيحم ندارم.هوا كه داغ نباشه بهتر فكر مي كنم.اون پله دوتايي رو هم نشون كردم كه روز اول مهر از روش بپرم پايين.
آقاهه تو كتابفروشي بلند بلند شعر مي خوند.واسه چي عكس مي گيري پس؟خنده ت خيلي مصنوعيه،مي دونستي؟اين گليمه ديگه بوي بز نميده ها!اوني كه شبا تو راه پله ها ميگرده،انگار به كف پاهاش آهن بسته.هنوزم بوي مداد رنگي مياد؟!سه تا ساعتا توي سكوت شب صداشون بيشتر ميشه؛حرف مي زنن با هم.بالاخره تجديد چاپ شدا!صداي كلاغو در بيار ببينم.اگه چشمات تار ديد،چاره ش يه قاشق رب آلوچه ست،يادت ميمونه؟بايد در حالي كه از روي پل هوايي رد ميشي،بخوريش.سگه داد زد،گشنشه حتما.تو كه بچه بودي ته مدادتو ميجوييدي؟!اون گلدونا اون بالا خيلي نازن.دوست دارم،به همون اندازه كه سالاد كاهو رو!فقط حوصله ندارم،همين؛وگرنه هم كيف دارم،هم جامدادي،هم كتاب!لاك صورتي پر رنگ هم نميخوام.

شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۳




اين نقاشيه عكس روي جلد كتاب ”ايزابل بروژ“ بود.
نمي دونستم كار سالوادور داليه.
شما مي دونستين؟!
شكل خوابهاي منه؛
سطح آب خيلي بالا نيست؟انگار كه هر آن ممكنه غرقت كنه؟!

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۳

بعضي روزا هست كه آدم همه چيزو اين رنگي مي بينه

و
بعضي روزا هم اين رنگي.



بعضي مواقع واقعا اين رنگها رو مي بيني
و بعضي وقتا هم به خودت تلقين مي كني كه اين رنگها رو ديدي.
راست نميگم؟!


خيلي هنرمندم من،نه؟!

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۳

در يك عصر گرم تابستوني،
توي يك رستوران،
بعد از بحث راجع به خوردن و عكس و شرط بندي،نهايتا مي رسيم به كوانتوم ـ كامپيوترينگ و گرفتن پذيرش و درك مفهومي فيزيك و ... و كلاه شنا!
بعد توي خيابون عين چهار تا خل عكس مي گيريم؛چون ش يكشنبه ديگه دوباره ميره.
چند دقيقه بعدش بهمون تذكر حجاب ميدن!!!
و به طور خاص به رنگ مانتوي ش(اين با اون ش اولي فرق مي كنه) و بالاخص شلوارش گير داده ميشه!
ما حرص مي خوريم.
ما تا رسيدن به ايستگاه تاكسي ها،
عين خلافكارها از بين مردم رد ميشيم تا دوباره كسي به ش پيله نكنه.
ما راجع به طرح پوشاك ملي حرف مي زنيم!
ما سوار تاكسي ميشيم و
خوشبختانه
ضبط ماشين حميرا و مهستي پخش نمي كنه!
من ياد استراوينسكي و اون سخنراني ميفتم.
من براي ش غر مي زنم.
...
طبقه سوم اون مانتوفروشيه بي نهايت شلوغه،
خطوط آنتن موبايل ناپديد شدن.
صدا به صدا نمي رسه.
مردم گر و گر خريد مي كنن.
ش مانتوي جلوبسته كرم با يقه ايستاده ميخواد.
ندارن اون مدل رو.
پياده ميريم.
زير ماشين نميريم.
حرف مي زنيم.
دلمون تنگ ميشه.
...
توي خونه،
جلوي آينه دستشويي،
ياد ف ميفتم.
چه بي ربط!
خنده م ميگيره.
لب بالاييم موقع خنديدن،مثل ف،يه طرفش ميره بالا!
مثل اون،همونجوري،انگار كه داره پوزخند ميزنه؛يه جور بي حس!
مجموعه حركات مشترك و بكارگيري اونها در موقعيت هاي خاص يا غير خاص؟!
ميلان كوندرا،
دو هفته ست كتاب نخوندم،
حوصله ندارم،
اما خوبيش اينه كه بعد از مدتها اون شب تا صبح يه ضرب مي خوابم!

Free counter and web stats