جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۷


تا قبل از این که ترم جدید شروع بشه من هم مثل خیلی­ها فکر می­کردم رنگ­های اصلی، قرمز، سبز و آبی هستن؛ اما حالا بر من معلوم شده که این سه رنگ، نه اون رنگ­ها بلکه زرد و سایان و ماژنتا هستن. اون سه­تای اول، در واقع سه رنگ اصلی نوری محسوب میشن و دسته­ی دوم سه رنگ اصلی­ جسمی!
رنگ­ها رو با نسبت­های مختلف مخلوط می­کنم و کلی رنگ متفاوت و خوشمزه درست می­کنم. شب وقتی کارم تموم میشه و پالت رو می­شورم، انگار یه رنگین کمون سیال به سمت چاهک دستشویی سرازیر میشه! احساس می­کنم همیشه چندتا رنگ خاص رو که دوست داشته­م در کنار هم استفاده کرده­م در حالی که یک عالم رنگ دیگه وجود داره که باز هم وقتی کنار هم میشینن، حس خوبی رو به وجود میارن.
تنها مشکلم در حال حاضر پاستل روغنی یا همون مدادشمعی خودمونه که ضمن رنگ کردنِ یه سطح، مرتب گلوله میشه و نمیشه مثل خرده­های پاکن راحت زدش کنار و از شرش خلاص شد!
دارم به این فکر می­کنم که ون گوگ رو بیشتر دوست دارم یا سزان؛ چون برای این ترم باید یکی از کارهای این دو نفر رو انتخاب و روش کار کنم؛ گرچه از هر نوع کپی­کاری بیزارم اما استاد این­طور فرموده­اند خب!

جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۸۷

بین این همه روزهای شلوغ که تند و تند میان و میرن، دیدن چندتا دوست قدیمی تو عصر یه روز پاییزی تو یه جای دنج (البته نسبتا دنج!) و حرف زدن و خندیدن و بلند بلند یاد خاطرات گذشته کردن، حتی اگه فقط برای دو سه ساعت باشه، اونهم بعد دو سال! کلی می­چسبه و انرژی میده بهت! این وسط جای مریم که اونور کره­ی زمینه و نازلی که تازه مامان شده و سرش حسابی شلوغه، واقعا خالی بود. نگار جان دستت درد نکنه که دوهفته­ای اومدی ایران و باعث شدی همدیگه رو ببینیم!


Free counter and web stats