چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۴




راستش خيلی وقته به دماغ هيچ گربه ای دست نکشيدم.
دماغ گربه ها زبر و کمی نمناکه،
کف دستشون رو هم که فشار بدی،يه جور بامزه ای نرمه و فرو ميره،
و اگه رام و مهربون باشن،
حتی بهت اجازه ميدن قسمت بالايی دهنشونو يه کمی بدی بالا و اونوقت ميتونی دندونهای رديفشون رو هم ببينی!
کف سرشون رو هم اگه نوازش کنی که ديگه از کولت پايين نميان!!!

اما هرگز اين سه مورد رو روی اين حيوون آزمايش نکنيد:

۱-اين که دست يه گربه رو بگيريد و باهاش چرخ بزنيد(منظورم حرکت دورانيه)،
۲-اين که به زور لباس تنش کنيد،
و
۳-اين که حتی ناخواسته کالباس تند بهش بديد بخوره!
البته همونطور که می دونيد موارد بسيار زياد ديگه ای هم وجود داره...




یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۴

اسب آبی صورتی رنگ می گويد:
پيش از اينکه بروی،برايم يک قصه بگو،يا...شعر،يا...نه!اصلا يک نقاشی برايم بکش!
بدون اينکه چيزی بگويم،جعبه مداد رنگی شش رنگش را برمی دارم و يک کاغذ سفيد.
می گوبد:دوست دارم توی دفتر فيلی برايم بکشی!
بعد پهن می شود روی زمين و لبخند می زند؛که يعنی منتظرم!
تا بيايم اولين خط را بکشم،صدای خرخرش به آسمان رفته...
نمی دانم چه اصراری دارد اين روزها ادای شازده کوچولو را در بياورد!

من می روم.فردا.بعد از سه ماه!
شايد يک روز بعد برگردم و شايد هم نه.
اين هراز هم که هميشه يک جايش می لنگد...

شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۴

بيست و هشتم اسفند،
غصه ام شده که اين روزهای تعطيلی را چطور بدون کتاب،شب کنم!
کتاب "زندگی از نو" بوبن؛صفحه شصت و هشتم و شصت و نهم را ده روز پيشتر خوانده ام:
موزه "رودن" و يک اتاق از موزه با آثار "کامی کلودل".
در انتهای کتاب نوشته شده:
کامی کلودل،شاگرد و معشوقه اگوست رودن؛مجسمه ساز معروف فرانسوی.

بيست و نهم اسفند،
کتابفروشی غلغله است.
کتابی به نام "يک زن" از "آن دلبه"؛نويسنده ای که نمی شناسم،عمودی ايستاده توی يکی از قفسه ها.
کتاب را باز می کنم:
صفحه اول و !

...
تمام تعطيلات عيدم را البته تا روز يازدهم با اين کتاب چهارصد صفحه ای می گذرانم.
چند روزی را هم که شيراز بوديم،حتی.

خواندن اين کتاب را شديدا توصيه مي کنم؛
به قول شخصيت اصلی کتاب : "بی تفسير"!
Free counter and web stats