شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۶

- شاید به نظر خنده­دار بیاد، اما کسی که باعث شد من پرویز تناولی رو بشناسم معلم عربی سال دوم دبیرستانمون بود! بعضی از کارهای این آقا رو خیلی دوست دارم از جمله این دست­های بالایی رو!

- بیاین بریم دوسالانه­ی مجسمه سازی!

- امروز یاد اون روز بارونی افتادم که با عاطفه و لیلا دم موزه قرار داشتیم و لیلا طبق معمول!!! دیر کرده بود و ما هم دماغامون یخ زده بود و چه شرشر بارونی و عاطفه هم مدام آدم آشنا می­دید و غر می­زد که الآن همه، ما رو این­جا می­بینن و اینا!

- سردی هوا الآن اونجوریاست که خوبه و آدم دلش آش رشته می­خواد. چند وقته رشته و کشک خریدم، منتظر یه وقت مناسبم برای این کار. یعنی این هفته می­تونم؟!

- آغاز با پرویز تناولی و پایان با آش رشته! چه نتیجه­ای می­گیرید؟ هرکی بگه یه مارشمالو جایزه می­گیره!


شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۶

دیشب یکی از بهترین جشن تولدهای عمرم رو داشتم!
ازش چیزی نمی­نویسم، چون احساس می­کنم نمی­تونه همه­ی قشنگیش رو توصیف کنه!
از مریم عزیزم هم که خیلی از این جا دوره و با وجود بی­معرفتی من، باز هم مهربونه، به طور ویژه ممنونم!
این هم یه عکس موبایلی از خونه­ی نارنجی!



Free counter and web stats