سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

دقیقا یک ماه از برگشتنمون می گذره؛ نمی خوام سفرنامه بنویسم، فقط بعضی چیزهایی که تو این سفر ده روزه به نظرم جالب اومد برای قسمت کردن میذارم این جا :


وین یک شهر خیلی آروم، تمیز و با نظم و ترتیبه؛ یعنی دقیقا هرچیزی درست همون جایی قرار گرفته که باید باشه، از آدم ها بگیر تا درخت هایی که در سطح شهر سبز شده ن!
این جا کلیسای سنت استفانه، یکی از بزرگ ترین و معروف ترین کلیساهای این شهر. وقتی داشتیم می رفتیم تو، بعضی مسیحی ها رو دیدیم که مثل بعضی مسلمون ها به درهای بزرگ کلیسا دست می کشیدن و بعد دست هاشون رو می مالیدن به صورتشون.



به قسمت سمت راست عکس دقت کنید، این بخش از کلیسا در حال بازسازی بود و برای این که نمای بدریخت و بدمنظره ای به وجود نیاد دقیقا همون شکل و طرح ساختمون رو، روی یه سطح پلاستیکی یا پارچه ای پلات کردن تا همه چیز طبیعی به نظر بیاد.
شهر وین با کیفیت ترین شهر دنیا شناخته شده و این که میگن سیستم حمل و نقل فوق العاده ای داره یه حقیقته! به جز وسایل حمل و نقلی مثل اتوبوس، مترو و ...، میتونین در خیابون ها دوچرخه هایی رو ببینین که با هزینه ی خیلی کمی قابل اجاره کردن هستن و افراد زیادی هم از اون ها استفاده می کنن که در واقع نوعی ورزشه و بدیهی هم هست که هیچ جور آلودگی به همراه نداره!



یکی از موزه های جالب شهر وین، موزه ی تاریخ طبیعی اونه؛ یه ساختمون چندین طبقه ی خیلی بزرگ که هرچقدر توش رو می گردی باز هم جاهای جدید و هیجان انگیزی برای دیدن داره. این هم یک نمونه از فیروزه ی ایرانی.



من از این فسیله خیلی خوشم اومد!



خب، فکر می کنید ته این کوچه به کجا می رسه؟

به خونه ی موتزارت!




این هم نمای داخلی؛ از بیشتر قسمت ها نمی شد عکس بگیریم، یعنی اجازه نبود!



یکی از مزایای موزه ها در دیار غربت اینه که در صورتی که بخوای، بهت Audio Guide میدن و روی زبونی که بتونی بفهمی تنظیمش می کنن و تو دیگه بی نیاز از هرگونه پرسش و پاسخی میشی! چیزی که من هنوز تو موزه های ایران ندیدم. البته همچنان خانم ها و آقاهای راهنما هم وجود دارن که از قضا خیلی هم خوش اخلاقن و بعضیاشون اگه شروع به صحبت کنن دیگه ول نمی کنن!
هوم! فکر کنید زیر خونه تون همچین چیزی باشه!



مجسمه، مجسمه، مجسمه ... کلا فکر می کنم تو همه ی شهرهای اروپایی در مقیاس گسترده ای وجود دارن و چقدر هم زیبا!

هرچقدر وین آروم و مرتبه، پاریس شلوغ و درهم برهمه؛ در واقع یه کمی بهتر از تهران! مردم خیلی به رنگ چراغهای راهنمایی اهمیت نمیدن، ولی نه به اندازه ی مردم بافرهنگ ما! کف خیابون ها پر ته سیگاره، اما آشغال دیگه ای نه! هزار جور قوم و ملیتی می تونی در سطح شهر ببینی و هزار جور گویش مختلف میتونی بشنوی. متروی پاریس قدیمی ولی مرتب و منظمه و در هر بار سوارشدنت می تونی یه کنسرت مجانی یا خیلی خیلی ارزون رو مهمونشون بشی؛ حتی یه خانومی رو دیدیم که توی راهروهای منتهی به یکی از ایستگاه ها خیلی جدی ویولن سل می زد.

این جا پل روی رود سن هست؛ یه جایی که عشاق دخیل می بندن. نمی دونم خودشون به این کار چی میگن! روی هرکدوم از قفل ها یک اسم دخترونه و یک اسم پسرونه نوشته شده؛ گاهی هم مخففشون.



موزه ی آگوست رودن یکی از جاهایی بود که خیلی دوست داشتم ببینم!  اطلاعات بیشتر.

یکی از اتاق های موزه، مجموعه ای از کارهای کامیل کلودل بود که اون رو هم خیـــــــــــــــــــلی دوست داشتم ببینم!

این یکی از کارهای این خانومه.



این هم مجسمه ی ویکتور هوگو اثر آگوست رودن.


هیچ می دونستین که ویکتور هوگو چه آدم توپی بوده، من که درست نمی دونستم تا این که رفتم خونه شون.  اطلاعات بیشتر.
این هم میز کارش.



گورستان پرلاشز؛ جایی که اصلا ترسناک نیست! خیلی زیبا، تمیز و آروم.





این هم ماتیلدا! آیا Roal Dahl رو می شناسید؟ اگه نه، برید و از کتاب ماتیلدا شروع کنید!



دیزنی لند هم که خب ...



راستش من همیشه دلم می خواست ایشون رو از نزدیک ببینم!



این جا یک کلیساست که اسمش به انگلیسی میشه Sacred Heart (اطلاعات بیشتر). خیلی خیلی زیبا، چه معماری بیرون و چه تزئینات داخلیش. هیچ جا به اندازه ی این جا در طول عمرم احساس معنویت نکرده بودم!



و بالاخره لوور!

من این جا فقط چندتا عکس از سالن های مربوط به ایران می ذارم که کم هم نبودن.








کمتر کسی بود که از کنار این سرستون رد بشه و خیره و با دهان باز بهش زل نزنه؛ در این جاست که آدم می خواد بگه ...




ما حتی اون موقع سرندی پیتی هم می ساختیم!



این هم پیانوی ناپلئون اینا!



با این پوسترهای موزه هم خیلی حال کردم! باید بوسه زد بر دستان طراحش!



از راست به چپ،

پوستر اول : Do not touch

پوستر دوم : Speak softly

سعی کردم کوتاه بنویسم، چون خودم معمولا حوصله ی خوندن نوشته ی خیلی بلند رو ندارم! و خلاصه این که ... خیلی خیلی خوش گذشت!

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

سال هشتاد و هشت گذشت، از اولش هم عدد این سال مثل دوتا شاخ بود و تا آخر سال هم انقدر شاخمون زد که ...

نمیشه مثل هر سال گفت خب امسال هم که تموم شد، و جست زد در سال نوشده .

تخم­مرغ هم که رنگ نکردم امسال، یعنی نبودیم و وقتی هم که برگشتیم دیگه همه هفت­سینشون رو جمع کرده بودن، اما حالا شاید یه کارهایی بکنم، ببینم حوصله دارم یا نه!

وقتی لاگین* کردم، می­خواستم کلی کلمه و جمله ردیف کنم، اما نمی­دونم چرا نمی­کنم این کار رو! حالا شاید مثل تخم­مرغه بعدا به اون هم رسیدم!

اما این عکسه کلی روحم رو نوازش کرد.


*به جای لاگین چی بنویسم خب؟ بابیلون جان میگن بنویس "دخول به سیستم"، اما این که مسخره تره! ها؟!

عکس : آرامگاه کوروش




Free counter and web stats