چهارشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۲


آدم گاهی شديدا به ّاصل عدم قطعيت ّ ايمان مياره!
واااااااای هايزنبرگ تو چه نازنينی بودی...

يه زمانی آرزو داشتم تو قرن هفت يا هشت به دنيا ميومدم...
حالا هم آرزو می کنم کاش اوايل قرن بيستم ميلادی متولد شده بودم،قرن شکوفايی فيزيک...
البته غوغايی که اين جهش علمی در اروپای اون زمان به پا کرد،فکر نمی کنم اگر تو ايران می بودم خيلی جنجالی به نظر ميومد؛همين طور که الانم کمابيش وضع اينجوريه و نمی دونم که تا کی ادامه پيدا می کنه.

در هر حال خيلی دوست داشتم مثل اين فيلم های تخيلی يه ّماشين زمان ّ داشتم؛فکر می کنم خيلی جالب باشه؛فکر که نه!مطمئنم!

راستــــــــــــــــــــــي!
به اطلاع تمام دوستان،آشنايان،نزديکان،وابستگان و ... می رسونم که بالاخره من بعد از گذشت ساليان متمادی رفتم کلاس رانندگی و از امروز هم آموزش شهرو شروع کردم و خلاصه ديگه!
بعد از اينکه پايه دو رو بگيرم،می خوام برم سراغ پايه يک و بعد هم ماشينهای ويژه مثل جرثقيل و لودر و ....
جا داره برام آرزوی موفقيت کنيد D:

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats