پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۳

در يك عصر گرم تابستوني،
توي يك رستوران،
بعد از بحث راجع به خوردن و عكس و شرط بندي،نهايتا مي رسيم به كوانتوم ـ كامپيوترينگ و گرفتن پذيرش و درك مفهومي فيزيك و ... و كلاه شنا!
بعد توي خيابون عين چهار تا خل عكس مي گيريم؛چون ش يكشنبه ديگه دوباره ميره.
چند دقيقه بعدش بهمون تذكر حجاب ميدن!!!
و به طور خاص به رنگ مانتوي ش(اين با اون ش اولي فرق مي كنه) و بالاخص شلوارش گير داده ميشه!
ما حرص مي خوريم.
ما تا رسيدن به ايستگاه تاكسي ها،
عين خلافكارها از بين مردم رد ميشيم تا دوباره كسي به ش پيله نكنه.
ما راجع به طرح پوشاك ملي حرف مي زنيم!
ما سوار تاكسي ميشيم و
خوشبختانه
ضبط ماشين حميرا و مهستي پخش نمي كنه!
من ياد استراوينسكي و اون سخنراني ميفتم.
من براي ش غر مي زنم.
...
طبقه سوم اون مانتوفروشيه بي نهايت شلوغه،
خطوط آنتن موبايل ناپديد شدن.
صدا به صدا نمي رسه.
مردم گر و گر خريد مي كنن.
ش مانتوي جلوبسته كرم با يقه ايستاده ميخواد.
ندارن اون مدل رو.
پياده ميريم.
زير ماشين نميريم.
حرف مي زنيم.
دلمون تنگ ميشه.
...
توي خونه،
جلوي آينه دستشويي،
ياد ف ميفتم.
چه بي ربط!
خنده م ميگيره.
لب بالاييم موقع خنديدن،مثل ف،يه طرفش ميره بالا!
مثل اون،همونجوري،انگار كه داره پوزخند ميزنه؛يه جور بي حس!
مجموعه حركات مشترك و بكارگيري اونها در موقعيت هاي خاص يا غير خاص؟!
ميلان كوندرا،
دو هفته ست كتاب نخوندم،
حوصله ندارم،
اما خوبيش اينه كه بعد از مدتها اون شب تا صبح يه ضرب مي خوابم!

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats