شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳

نور زرد و نارنجي اتاق،
اتاق غرق در نور زرد و نارنجي،
پاييز خنك دوست داشتني،
چند تا كتاب تازه،
يه ليوان شير خنك،
فاوست رو پارسال همين موقع ها بود كه شروع كردم و بعد،
بنا به دلايلي نتونستم بخونمش،
تا همين دو هفته پيش كه دوباره آوردمش و بالاخره خوندمش.
واقعا كتاب سنگيني بود و جالب.
ديوانه بازي بوبن رو هم ديروز خوندم،
كه اونم دوست داشتم.
اين يكي چاپ امساله كه نشر چشمه منتشر كرده،
همون كتابفروشي خوشگله نبش ميرزاي شيرازي.
اگه جنبه ديوونه بازي دارين،حتما بگيريد و بخونيدش.
چنين گذشت بر من گينزبورگ رو هم فردا با خودم مي برم شمال كه در توقف بين راه و بعد از رسيدنم بخونمش،
متاسفانه من از اون دست خلايق هستم كه تو ماشين در حال حركت نمي تونم كتاب بخونم و اين خيلي بده.
خلاصه فردا ميرم ديگه،
ترم جديد با فيزيك محاسباتي!

انقدر خوشم مياد اين راهنماي Word رو اذيت كنم!
ميرم براش يه چيز چرندي مي نويسم كه search كنه،
بعد چشماش چهارتا ميشه،ميگه:
I don’t know what you mean
Please rephrase your question

الان حتما پلور هواش حسابي خنكه!

خدايا،خداوندا،
عاجزانه و از صميم قلب تقاضا دارم توي فيلمي كه فردا قراره توي اتوبوس پخش بشه،
بهرام رادان نقشي نداشته باشه،قبوله؟!

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats