چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳



چيز جديدي نيست؛
اتفاقاتي كه خواسته و ناخواسته رخ مي دهند.

شايد اين روزها بيش از هر زمان ديگري با خودم حرف مي زنم.
آن شب هم همينطور حرف مي زدم كه خوابم برد،
و بعد نيمه شب و
صداي پارس سگ و
دوباره بيدار شدن و دوباره حرف!

هوا كه طوفاني شد،نخل ها سر تكان مي دادند و
دريا سفيد مي شد.
صداي هوهوي باد مي آمد
و باران تند،
ريز ريز تمام صورت را مي شست.
آنقدر گفتم از چتر متنفرم كه عاقبت گم شد!

مي خواستم بگويم
ساندويچ هايي كه گاز مي زنيد،
طعم رژ لب مانده و سويا مي دهد،
اما صداي باران نمي گذاشت
و
آنجا كنار آن درخت بزرگ و زمين گل آلود،
دو نفر براي اولين بار دست يكديگر را فشردند،سخت!

حالا همه جا را برف پوشانده،
يكدست و تميز.
اگر پايت را فشار بدهي،فكر مي كني تا چه ارتفاعي فرو بروي؟!

گردنم درد گرفته بس كه يك وري خوابيده ام در ماشين،
حوصله بيدار ماندن را ندارم.
هوا كه سرد و جاده كه برفي باشد،
انگار يك عمر در جاده اي تا كه برسي به مقصد.
اما باز هم مي شود،
در بين خواب وبيداري،
و از ميان شيشه هاي بخارگرفته،
يك كاميون پر از گاو را تشخيص داد كه به سرعت از روي خط ممتد سبقت مي گيرد.
و منظورم از گاو،دقيقا خود گاو است،بي هيچ ايهام و كنايه اي!


دخترك از همان اول كه نشست واكمنش را روشن كرد،
صدايش آنقدر بلند بود كه من هم واضح مي شنيدم.
چه خوب كه كر نمي شود.

راستش،
از چروك شدن دست ها و صورتم مي ترسم،
و از دهان و چانه اي كه متمايل به جلو شوند،
و از اين كه پي در پي غر بزنم.

دلم مي خواست همه اين ها را تعريف مي كردم،
اما حرفهاي ديگري بود و دلتنگي هايي ديگر،
كه در پشت شيشه هاي بخارآلود ماشين سفيد رنگ حل شدند.

از همه اين ها گذشته،
منظره نارنج ها در ميان شاخ و برگ هاي سبز سبز،
چيزي نيست كه بشود به راحتي از آن گذشت.
موافقي؟!

اما اين پيشنهاد دوستانه را هم بپذير:
درسهايت را بخوان،
كمتر نق بزن،
بيشتر لبخند بزن،
و مهربانتر باش،
ارزيابي شتابزده را هم دور بريز.
خواهي ديد كه زندگيت دو چندان بهتر مي شود!

و
چه سخت!!!!!!!!!!




هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats