سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵


صدای النگوهاش؛ دلنگ و دلونگ. طول و عرض اتاق رو طی می­کنه؛ دلنگ و دلونگ. حلقه­ی زردش تو نور آفتاب برق می­زنه. باد خنک می­پیچه بین گلهای زرد و قرمز. از اون آدمهاست که تو قیافه­شون یه چیزیه که انگار همه­ش نگرانن.
تصاویر واقعی با عکسی که توی شیشه افتاده، همدیگه رو قطع می­کنن؛ یه جوری که اگه زیاد نگاهشون کنی سرگیجه می­گیری به تدریج. "تصاویر زیبا" سیمون دوبووار رو خوندم. خوب بود. منتظر نمایشگاه کتابم. دلم کوه هم می­خواد، حتی اگه شده، یه ذره!

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats