جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

بچه­ها برای این که از خواب بعد از ظهر فرار کنن، بهانه­های خاص و خنده داری دارن؛ مثل این نیم­وجبی که می­گفت کار مهمی داره و تازه باید قبل از خواب چند ساعت مجله بخونه!
من هم تقریبا هم­سن نیم­وجبی که بودم، تو بعد از ظهرهای داغ تعطیلات شمال، مجبور بودم با حسرت دو ساعتی که می­شد بازی کنم و به­جاش باید می­خوابیدم با شنیدن قصه اولدوز و کلاغها چشمهامو هم بذارم تا مثلا لالا توشون نره که البته بیشتر اوقات هم می­رفت!
اینو هم دوست دارم، چشمهای مهربونی داره



هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats