سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

داشتم به سالهای پیش خودمان فکر می­کردم؛ به دوران شادی که در زمان دانشجویی (البته دوره­ی کارشناسی) داشتیم! به همان آز معارف که تو گفتی! به شلوار حاج آقا "ک" که رفته بود توی جورابش! به لهجه­ی کردی-انگلیسی دکتر "ص"! به نخ پلوور دکتر "ح" که همیشه آویزان بود و نمی­دانم چرا نمی­کندش؟! شاید فکر می­کرد مثل پلنگ صورتی یک وقت تا ته شکافته شود! به سوتی­های دکتر "ا" که الآن اینجا رئیس دانشکده فیزیک شده! به ماجراهای آقای "ت" در سایت دانشکده! به کفش­های آقای "ج" که یک روز بارانی شلپ شلپ صدا می­داد! به نوع ایستادن آقای "ه" سر کلاس و طرز حرف زدنش : " یه بار لوزی دادن سر امتحان، بعد یه بار ذوزنقه دادن ..."! به اسمهایی که برای استادهای بیچاره می­گذاشتیم...
بعد به خودم دلداری دادم که : خب من که شلوارم تا حالا توی جورابم نرفته، لهجه­ی خاصی هم که ندارم، از مانتو یا مقنعه­ام که نخی آویزان نیست، به فرمول­های بدیهی هم که گیر نمی­دهم، تا حالا محکم توی در هم که نرفته­ام، جور خاصی هم که نمی­ایستم، فقط کفش­هایم کمی خاکی شده!
پس با خیال راحت می­رویم درسمان را می­دهیم!


پی­نوشت: البته از اولش هم خیالمان ناراحت نبود!!!

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats