سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۷

منتظرم،
منتظر شاید یک تغییر.
فکر می­کنم،
تصمیم می­گیرم،
برنامه­ریزی می­کنم،
شاید خسته شوم، منظورم خستگی فیزیکی­ست،
اما دوست دارم این تغییر اتفاق بیفتد.
دوست دارم که اتفاق بیفتد.
اتفاق بیفتد،
اتفاق بیفتد،
اتفاق بیفتد* ...
باید تا شنبه صبر کنم.
فکر می­کنم ساعت­هایم را چطور پر کنم تا آن روز،
یک جوری که سرم گرم باشد،
که یکهو نگاه کنم و ببینم شنبه شده است و بگویم بالاخره این طور یا آن طور.
امیدوارم که بگویم این طور،
یعنی این طور بهتر است!
اما خب به هر حال،
انتظار، به قول نیم­وجبی، چیز گندی­ست!

توضیح: در بچه­گی فکر می­کردم اگر چیزی را که می­خواهم سه بار محکم پیش خودم بگویم، حتما به دستش می­آورم و اغلب هم این روش جواب می­داد! حالا هم گاهی ناخواسته این کار را می­کنم، بعد با خودم می­گویم : حالا شاید هم شد!

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats