از دست دادن
به قول بعضی ها، کلماتی وجود دارن که بین واژگان دیگه از وزن بیشتری برخوردارن یا به نظر من برآیند نیروهایی که به جسم و روح ما وارد میارن، بزرگتر و مؤثرتر از بعضی دیگه ست. وقتی میگیم یا می شنویمشون نرمی یا سختیشون رو بیشتر حس میکنیم. توی ذهنمون موندگارتر میشن و دیرتر فراموششون می کنیم یا کُندتر باهاشون کنار میاییم. یکی از این کلمات که نه، بهتره بگم عبارات؛ "از دست دادن"ه. تو یک ماهه ی اخیر انقدر این واژه رو شنیدم و دیدم که دیگه واقعا ازش میترسم. می دونم که فکر کردن زیاد به همچین موضوعاتی در بلند مدت میتونه خیلی خطرناک و مخرب باشه ولی گاهی واقعا از کنترل آدم خارجه و هرچقدر هم که بخواد سر خودش رو با فکرها و کارهای مثبت گرم کنه، باز هم اون فکر راه خودشو از بین بقیه باز میکنه و می تونه کل روزت یا حتی روزهای بعد از اون رو هم سیاه و بدرنگ کنه.
"از دست دادن" واقعا یک عبارت معمولی نیست، مثلا اگر شما خودکار مورد علاقه تون رو گم کنید یا با مهاجرت یک همکار یا همدانشگاهی قدیمی مواجه بشید، هیچ وقت نمیگید از دستش دادم و ترس برتون نمی داره، ولی وقتی صبح چشمتون رو باز می کنید و می بینید زمین، لرزیده و یک عده آدم رو ناغافل از بین برده و بقیه رو به خاک سیاه نشونده، وقتی یهو می فهمید یک آدم که هیچ بوی مرگ نمی داد، یک دفعه افتاده و مرده، وقتی چند هفته بیماری و رنج یک بچه ی کوچولو که تا چند روز قبل می دویده و بازی می کرده رو می بینید و درد پدر و مادرش رو، وقتی دوستانی رو می بینید که ایران نیستن و ناگهان با مرگ پدر، مادر یا هر عزیز دیگه ای مواجه میشن، وقتی دوست دیگه ای رو می بینید که بعد پنج سال، هنوز رفتن برادرش رو باور نکرده و ... این "از دست دادن" بیشتر و بیشتر می ترسوندتون.
به نظر من هیچ کس به "از دست دادن"، "عادت" نمیکنه، فقط با این مسأله "کنار" میاد، و تازه اون هم اما و اگر داره.
شاید ادامه داشته باشد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر