شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲

ديشب توی تاريکی اتاق،قبل از خواب،پام خورد به يه چيز نرم.
چراغ خوابو روشن کردم؛پامو گذاشته بودم رو پوزه گئورگ!بيچاره خورده بود زمين،منم درست از روش راه رفته بودم!
گورخر طفلکی من!

آدما هم گاهی اين بلا سرشون مياد؛يعنی يهو از يه جا که فکرشم نمی کردن،همچين می خورن و له ميشن که خودشونم نميفهمن چی شده!
خيلی وضعيت بديه اين جور مواقع...
تا بخوای عادت کنی،طول می کشه؛مثل اين انگشت وسطی دست چپ من که ديروز ناخنش گير کرد به لبه تخت و شکست و حالا قيافش يه جوری شده!
خلاصه اينکه عادت کردن به وضعيت يا موقعيت جديد می تونه گاهی کلی انرژی از آدم بگيره؛هم برای تحمل اون حالت و هم برای برگردوندن اوضاع به حال تعادل.فقط بايد مواظب بود که انرژيه اين وسط تلف نشه،چون وضع رو از اونی که هست بدتر می کنه!

اين عکس گئورگه؛اون موقع که فکر می کرد خيلی باحاله!البته الانم هست،من که از قصد لهش نکردم خب ؛)

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats