پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۲

اين هفته خيـــــــــــلی عالی بود!
چون هفته آخر بود و در نتيجه اصلا درس نخونديم و همش اينور اونور بوديم،بخصوص روز دوشنبه که ديگه آخر خوشگذرونی بود!
از هفته قبل قرار بود بريم اردو و عليرغم اينکه هواشناسی اعلام کرده بود اون روز حدود ۱۵درجه کاهش دما خواهيم داشت!اما ما رفتيم.
منم که از همه جا بی خبر بودم،اين هفته کاملا تابستونی رفته بودم،بی هيچ لباس گرمی.

اولش بارون کم بود،اما هرچی از بابلسر دورتر می شديم،شديدتر مي شد و جايی هم که ما می خواستيم بريم؛يعنی عباس آباد بهشهر،تو ارتفاعات واقع شده بود و خب ميشه حدس زد که اونجا سردتر و بارونی تر از بقيه جاها بود.
من تاحالا جنگل زياد رفتم و می تونم بگم منطقه عباس آباد يکی از زيباترين مناطق جنگلی ـ کوهستاني ايرانه(البته برای اونايی که اينجا رو نديدن)!

يه درياچه خيلی خيلی خوشگل که بيشترش تو مه غرق شده با يه جزيره اسرار آميز وسطش!!!درختای بلند که قطره های بارون از روی برگاشون سر ميخوردن پايين و اون سرمای خوشمزه با اون بارون ريز.همه چيز آماده بود تا آدم از خوشی بميره!
من که حتی يه دقيقه هم زير چتر نرفتم؛تمام موهام به علاوه کوله پشتيه خيس خيس بودن،شلوارمو دولا تا زده بودم اما بازم کلی گلی شد،کفشا که ديگه هيچی!!!
بخش جالبش اونجا بود که من و چند تا از بچه های ديگه بقيه رو گم کرديم و حدود نيم ساعت تو مه دنبالشون گشتيم!و در جريان اين جستجو از حمام و خزينه شاه عباس صفوی سر در آورديم!
اين شاه عباس از اصفهان پاشده اومده بهشهر و چه جايی رو هم انتخاب کرده!چه خوش سليقه!چندتا کاخ هم تو خود شهر داشت.

من اونروز بعد مدتها که از صبحونه خوردن افتادم،يه صبحونه مفصلی خوردم که واقعا چسبيد؛آدم اونجا ديوونه ميشد!
برای ناهار هم کلی جوجه به سيخ زديم و حسابی خانوم شديم،بعد يه سری هم که حسابی آقا شده بودن اونروز!اونا رو کباب کردن.
بعد از ظهر يه سری ها که فکرشم نمی کرديم!،حسابی آواز خوندن و ...
آخر سر هم مراسم قليون کشون و چای خورون بود.
يه نيم ساعتی هم تو ساری مونديم و باز از سرما دندونامون خورد به هم.
شب که برگشتيم قيافه هامون ديدنی بود؛سر تا پا گل و شل!اما خوشبختانه هيچ کدوم سرما نخورديم.
راستی!جاتون خالی اون روز کلی سوت زدم البته خيالتون راحت باشه،نامحرم نشنيد!می تونم بگم سوت زدن در حال راه رفتنم بهتر شده،آخه قبلا نفس کم مياوردم.
خلاصـــــــــــــــــــــــه!
دلتون کلی بسوزه،چون به من خيلی خوش گذشته؛فقط اميدوارم عکسايی که انداختم خوب ظاهر بشن.

راستی راستی راستی!
بابا،به جون خودم من هيچ مرگيم نبوده و نيست!
اما انگار يه چيزايی نوشتم که دوتا دوستای بســــــــــــيار عزيزم فکر کردن احيانا من يا عاشق شدم يا شکست مکست عشقی خوردم!
نه بابا از اين خبرا نيست!يعنی از مادر زاده نشده اون شخصی که بخواد همچين کاری با من بکنه ؛)

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats