یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۳






من پنج خط مي نويسم،
اما پشيمان مي شوم.
اين خط عمودي كه در جا مي زند،
حالا عقب عقب رفته و تمام پنج خط مرا خرچ و خرچ خورده
و
حالا باز درجا مي زند.
اينكه الان بنويسم: مي داني...
و جمله ام را با آن آغاز كنم،خيلي تكراريست،
اما از طرفي يك احساس آرامش هم تويش هست،حتي اگر به مجاز،
همين كه تصور كني،كسي هست،كسي كه مي داند يا خواهد دانست،
يا دست كم شايد سعي كند كه بداند...
پس مي گويم،يعني مي نويسم:
مي داني،
احساس مي كنم تغيير كرده ام!راستي!
كسي را مي شناسي كه
كه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
كه در زندگي پيشينش،مورچه خوار بوده باشد؟
اما جدي...
مي داني،
دارم به ابن فكر مي كنم كه براي آغاز يك سخنراني،
چه جمله بهتري هست،به جاي گفتن اين كه:
موضوعي كه امروز قصد دارم راجع به آن صحبت كنم...
يا چيزي شبيه اين.
اسم اين را كه ديگر قانون شكني نمي گذاري؟!


فكر نمي كني اگر خط عمودي درجا زننده،همه اين كلمات را خورده بود،بهتر بود؟!


توضيح: اين رو نمي دونم تو وبلاگ كي ديدم،اما فكر مي كنم يه كم شكل منه.

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats