سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۳

يك خواب راحت


دچار شب مره گي شده م؛
شب مره گي چيزيه تو مايه هاي همون روز مره گي كه آدم شب هنگام ممكنه بهش مبتلا بشه يا نشه،
و حالا من دچارش شدم.

شبها اگر به اينترنت وصل باشم كه تا ساعت يك و دو بيدارم
و اگر نباشم اين شب مره گي زودتر به سراغم مياد.

به اين صورت:
شبها تا مدتها خوابم نمي بره،
يك نفر كه همون خودم باشم مدام داره توي ذهنم راه ميره و حرف مي زنه،طوري كه حتي صداي راه رفتنش رو ميشنوم!
و
به جاي اينكه از اين حرف زدن خسته بشه و خوابش ببره،باز هم دست از ور زدن برنمي داره؛
كلي تصميم ميگيره،
يك عالم خودشو محكوم مي كنه،
دعوا راه ميندازه،
غصه مي خوره،
در ريز مواردي دلش به حال خودش ميسوزه،
و البته اغلب كلي حرص هم مي خوره.

آخر سر،
در برخي موارد سر خودش شيره ميماله،
خودش رو به اون راه ميزنه،
بعضي قسمتها رو نشنيده ميگيره،
يا مثل فرمولهاي بسط چند جمله اي،از بعضي جملات صرفنظر مي كنه،
و البته خيلي وقتها هم موفق ميشه خودش رو با روش هاي كامـــــــــــلا منطقي! متقاعد كنه!

در چنين وضعيتي،يواشكي نگاهي به ساعت ميندازه
كه معمولا عقربه هاي ساعت در بازه زماني چهار تا چهار وبيست و شش دقيقه قرار گرفتن.
پس بالاخره تصميم ميگيره بخوابه!
چشمهاشو همونجور بسته نگهميداره،
كه ناگهان يه پشه جد مي كنه كه آواز بخونه
و مي خونه...
در اين مرحله،يك انتهاي پتو رو چندلا تا مي كنه و ميذاره روي گوشش،
كه البته زياد فايده نداره.
پشه هم كه از اين واكنش اصلا خوشش نيومده و مثل خودش(يعني خودم)،يه لجباز واقعيه،
حرصش در مياد و معلوم نيست چرا فقط بند انگشتهاي دستش رو نيش مي زنه.
اين روند ادامه داره تا حدود ساعت شش صبح
كه
بالاخره همه چيز ظاهرا تموم ميشه و خوابش ميبره...

به دلايل فوق تا نزديك ظهر ميگيره ميخوابه،
و براي همين هركس كه تلفن مي زنه،
فكر مي كنه اون تمام روز خوابه!

ظاهر حرفهام خنده دار بود؟!
حالا هرچي،
اما واقعا جدي بود،
يعني هست!



جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۳

پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۳

بي توجهي بعضي از آدم ها رو نسبت به بعضي چيزا اصلا نمي تونم درك كنم.
طرف توي خونه ش وقتي ميخواد يه كتابي رو كه متعلق به خودشه بخونه،با كلي عزت و احترام اين كارو مي كنه كه يه وقت برگه هاي كتابه تا نخوره،چايي روش نريزه،و هزار كار ديگه؛
اونوقت همين آدم وقتي براي نمونه كتابي رو كه مال يه كتابخونه ست ميگيره،اول حسابي جلدش رو تا مي كنه كه راحت و تو هر وضعيت فيزيكي بتونه اونو بخونه،بعد هرگونه نوشيدني رو موقع مطالعه امتحان مي كنه و ميريزه تو حلقش و اتفاقا! روي پاره اي از صفحات و
راه به راه هم تو هر جاي كتابه كه بتونه از اظهار نظر و نقد و بررسي گرفته تا نتيجه گيري هاي مختلف كوتاهي نمي كنه!

شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۳

اونشب كه امتحان داشتيم


يه شب داغ و چسبناك شمالي،
درسي كه درست و حسابي نتونستي بخوني
و فردا صبحش بايد امتحان بدي،
پنجره اي كه در اثر حواس پرتي يا بي توجهي يه نفر باز مونده،
و
يه خفاش كه از اين فرصت استفاده كرده و اومده تو
و يه مسير مشخص رو كه اتفاقا تو بايد ازش رد بشي در ارتفاع پايين ميره و برمي گرده!
ويژژژژژژژژژژژژژژ
حتما اذعان مي كنيد كه بسيار وحشتناكه!
من و مرجان كه احساس مي كرديم تو ميدون جنگ گير افتاديم،
و
بگذريم كه به چه وضع مضحكي از اون مخمصه بيرون اومديم،
اما بعدش تا نيم ساعت رنگمون مثل گچ ديوار بود!
و به قول هاله،
چقدرم كه من از جك و جوونوراي اين خطه سرسبز خوشم نمياد!
اما امتحانه به خير گذشت!
راستي بالاخره خوندم اين
رو! “همنوايي شبانه اركستر چوبها”
آخرش خيلي باحال بود!



شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۳

آن شب,
زحل به آرامي خوابيده بود كه ناگهان آن خواب را ديد.
خواب ديد حلقه اي كه هميشه به دور خود داشته,ناپديد شده است!
خواب دردآلود او را واداشت تا بازوانش را از هم بگشايد و حلقه را سخت به خود بفشارد.
آنقدر كه ...
وقتي چشم گشود,
ديگر اثري نبود از آن حلقه زيباي هميشگي,
و
حلقه براي هميشه از هم گسيخته بود!
براي هميشه
براي هميشه
براي هميشه!

راستي اگر روزي زحل بي حلقه شود...
اصلا زحل,بي حلقه,زحل هست؟
نيست؟

كاش زحل آن خواب را نديده بود!





دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

بالاخره اين کامپيوتر ما شفا يافت!
چند وقت نبودم اين دور و برا،
و شديدا مايل بودم يه چيزی رو بنويسم اينجا،
يه چيزی که واقعا حرصمو درآورده و چون کامپيوتر نبود،بيشتر به خاطرش حرص می خوردم!


ببين آقای ...
ترجيح ميدم هيچ صفتی رو برات بکار نبرم!
دو بار اومدي و تو سايت اورکات منو add کردی و هر دوبار هم ديدی که accept نکردم،
لازم نبود خيلی فکر کنی تا متوجه بشی که دلم نميخواد تو ليست دوستام باشی،چون هيچ وقت دوست من نبودی،نيستی،و نخواهی بود!
بهتره بدونی نميخوام هيچ اثر و نشونه ای ازت ببينم،
نه دوست دارم بيای منو add کنی،نه برام کامنت بذاری و نه راجع به من به هر طريقی اظهار نظر کنی!می فهمی اينو؟!!!
هيچ وقت ازت خوشم نميومده،ميخوای ناراحت بشو،يا نشو؛اونش ديگه به خودت مربوطه و برای منم کوچکترين اهميتی نداره!
فقط هر کار می کنی،ديگه کاری با من نداشته باش!
لازم نيست برای اين نوشته من جوابيه بفرستی،همين که ديگه اينورا پيدات نشه،خودش بهترين جوابه
ومن می فهمم که بالاخره! حرف منو درک کردی!!!
همين!


راستش هيچ خوش ندارم با کسی همچين برخوردی بکنم،اما اين بار لازم بود واقعا
آخیــــــــــــــــــــــــــش!
راحت شدم...


Free counter and web stats